قما
نویسه گردانی:
QMA
قما.[ ق ُم ْ ما ] (مغولی ، اِ) زن غیرمحترمه مانند متعه وامثال آن که مرد بر سر عقدی یا محترمه ٔ خود گیرد. کنیزک . (غیاث اللغات ). قوما. زن مملوکه : این دو نوباوه ٔ خاندان سعادت اگرچه از قمااند... (ابوالفضل ناکری در شرح حال خود). سلطان بغداد خاتون را... از امیر شیخ حسن بازستانده قمای خود ساخته بود. (ذیل حافظ ابرو رشیدی ). اوکتای قاآن را خاتون بسیار بوده اند و شصت قما داشته . (جامعالتواریخ بلوشه ص 3). || نام دوایی که برای فزونی قوه ٔ باه بکار آید و به هر دو معنی ترکی است . (غیاث اللغات بنقل از لطایف ).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
قماء. [ ق َ ] (ع مص ) فربه شدن ستور.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُموء شود.
قماء. [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمی شود.
قماء. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِقَمی ٔ (قَمی ّ). (اقرب الموارد). رجوع به قمی شود.
قماء. [ ق َم ْءْ ] (ع مص ) خوار شدن و حقیر گردیدن . (منتهی الارب ). رجوع به قَمْاءَة و قَماءَة شود.
قماء. [ ق َم ْءْ ] (ع مص ) برکندن . (منتهی الارب ). قمع. (اقرب الموارد).
قمع. [ ق َ ] (ع مص ) به عمود زدن کسی را. || چیره شدن بر کسی و خوار و ذلیل گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : امن راهها و قمع مفسد...
قمع. [ ق َ م َ ] (ع مص ) کوهان کردن و فراهم آمدن پیه در کوهان . || سفوف کردن دواء. || خاشاک افتادن در چشم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب...
قمع. [ ق َ م َ ] (ع اِ) غبارمانندی که در هوا بالا برآید. || سر حلقوم و طرف آن یا طبق حلقوم که مجرای دم است تا شش . (منتهی الارب ) (از اق...
قمع. [ ق َ م ِ ] (ع ص ) بعیر قمع؛ شتر بزرگ کوهان . || سنام قمع؛کوهان بزرگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || طَرف قَمِع؛ چشم آبله ریزه بر...
قمع. [ ق ِ م َ ] (ع اِ) قیف سر خنورهای سرتنگ که بر سرآن گذاشته روغن و جز آن در وی ریزند. (منتهی الارب ). آلتی است که بر دهان آوند نهند ...