قمع
نویسه گردانی:
QMʽ
قمع. [ ق ِ م َ ] (ع اِ) قیف سر خنورهای سرتنگ که بر سرآن گذاشته روغن و جز آن در وی ریزند. (منتهی الارب ). آلتی است که بر دهان آوند نهند و در آن روغن و جز آن ریزند. (اقرب الموارد) (از المنجد). قِمع. قَمع. رجوع به آن دو ماده شود.
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
قمع. [ ق َ ] (ع مص ) به عمود زدن کسی را. || چیره شدن بر کسی و خوار و ذلیل گردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : امن راهها و قمع مفسد...
قمع. [ ق َ م َ ] (ع مص ) کوهان کردن و فراهم آمدن پیه در کوهان . || سفوف کردن دواء. || خاشاک افتادن در چشم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب...
قمع. [ ق َ م َ ] (ع اِ) غبارمانندی که در هوا بالا برآید. || سر حلقوم و طرف آن یا طبق حلقوم که مجرای دم است تا شش . (منتهی الارب ) (از اق...
قمع. [ ق َ م ِ ] (ع ص ) بعیر قمع؛ شتر بزرگ کوهان . || سنام قمع؛کوهان بزرگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || طَرف قَمِع؛ چشم آبله ریزه بر...
قمع. [ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَقمع بمعنی آنکه در بن مژه ٔ او آبله ریزه بردمیده باشد. (از منتهی الارب ).
قمع. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) علتی است مانند تخمه . (از منتهی الارب ). اقرب الموارد بدین معنی قَمع ضبط کرده است . || ج ِ قُمعَة. (ازمنتهی الارب )...
قلع و قمع کردن . [ ق َع ُ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریشه کن کردن . برانداختن .
قما.[ ق ُم ْ ما ] (مغولی ، اِ) زن غیرمحترمه مانند متعه وامثال آن که مرد بر سر عقدی یا محترمه ٔ خود گیرد. کنیزک . (غیاث اللغات ). قوما. زن ممل...
قماء. [ ق َ ] (ع مص ) فربه شدن ستور.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُموء شود.
قماء. [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قمی شود.