قوض
نویسه گردانی:
QWḌ
قوض . [ ق َ ] (ع اِ) عوض . (منتهی الارب ). بدل . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): هذا بذا قوضاً بقوض ؛ ای بدلا ببدل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قوض . [ ق َ ] (ع مص ) ویران کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قوظ. [ ق َ ] (ع اِ) گرمای تابستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی قیظ است لکن مصدر نیست تا فعل از آن مشتق شود. (از اقرب الموارد). ر...
قوز. [ ق َ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد. || ریگ توده ٔ بلند. ج ، اقواز، قیزان . اقاویز، اقاوز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قوز. (ص ، اِ) کوز و کج و خم و خمیده . (ناظم الاطباء). محرف غوز بمعنی کوزپشت . (فرهنگ نظام ).- سر قوز افتادن ؛ سر لج افتادن و ضد کردن . (فرهن...
قوز. [ ] (ترکی ، اِ) جوز. (فهرست مخزن الادویه ) گردو.
غوز. (اِ) برآمدگی سخت وزشت که بر پشت برخی از مردم باشد. پشت خمیده و دوتاشده . قوز. کوز. کوژ. کُل . رجوع به قوز و کوژ شود.- سر غوز افتادن ...
غوز. [ غ َ ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). قصد کردن . (از اقرب الموارد).
غوز. (اِخ ) ناحیتی است . شرق وی بیابان غوز و شهرهای ماوراءالنهر، و جنوب بعضی از همین بیابان و دیگر دریای خزرانست و مغرب و شمال او رود آمل...
یکه قوز. [ ی ِک ْ ک َ قُزْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس ، واقع در 16000گزی شمال خاوری کلاله و 42000گزی شم...
سر لج افتادن و قلدری کردن در گویش کازرونی(ع.ش)