غوز
نویسه گردانی:
ḠWZ
غوز. (اِ) برآمدگی سخت وزشت که بر پشت برخی از مردم باشد. پشت خمیده و دوتاشده . قوز. کوز. کوژ. کُل . رجوع به قوز و کوژ شود.
- سر غوز افتادن ؛ به لجاج ناچار شدن .
- غوز بالای غوز ؛ زشتی ، رنج ، زیانی بر سر زشتیی یا رنجی یا زیانی و امثال آن . رجوع به قوز شود.
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
غوز. [ غ َ ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). قصد کردن . (از اقرب الموارد).
غوز. (اِخ ) ناحیتی است . شرق وی بیابان غوز و شهرهای ماوراءالنهر، و جنوب بعضی از همین بیابان و دیگر دریای خزرانست و مغرب و شمال او رود آمل...
غوز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را چون غوزدار خمیده و جمع کردن . رجوع به غوز و قوز شود.
جرت غوز. [ ج ِ غ َ / غ ُ ] (ص مرکب ) در اصطلاح قزوینیان ، آن که بعجله و بی ترتیب کار کند و سخن گوید. مردمی سبک عقل و شتابنده در کارها. آنکه...
قوز. [ ق َ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد. || ریگ توده ٔ بلند. ج ، اقواز، قیزان . اقاویز، اقاوز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قوز. (ص ، اِ) کوز و کج و خم و خمیده . (ناظم الاطباء). محرف غوز بمعنی کوزپشت . (فرهنگ نظام ).- سر قوز افتادن ؛ سر لج افتادن و ضد کردن . (فرهن...
قوز. [ ] (ترکی ، اِ) جوز. (فهرست مخزن الادویه ) گردو.
قوض . [ ق َ ] (ع اِ) عوض . (منتهی الارب ). بدل . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): هذا بذا قوضاً بقوض ؛ ای بدلا ببدل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب...
قوض . [ ق َ ] (ع مص ) ویران کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قوظ. [ ق َ ] (ع اِ) گرمای تابستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی قیظ است لکن مصدر نیست تا فعل از آن مشتق شود. (از اقرب الموارد). ر...