قیس
نویسه گردانی:
QYS
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن عاصم بن سنان منقری ،مکنی به ابوعلی . بزرگ طایفه ٔ بنی تمیم در عهد خود و شاعری دلاور و بردبار بود که در بردباری به وی مثل زنند. پیغمبر را درک کرد و اسلام آورد و تا زمان عمر زنده بود. در جوانمردی و بردباری اخبار و احادیثی دارد. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 61، 115، 187 و ج 2ص 32، 62، 93، 265 و ج 3 ص 246 شود. در جاهلیت شهرت وبزرگی یافت و در وفد تمیم بر پیغمبر (ص ) وارد شد و اسلام آورد وی از کسانی است که در جاهلیت شرب خمر بر خود حرام کرد. در اواخر عمر به بصره آمد و در همانجابسال 20 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 801).
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن مالک بن سعد ارحبی همدانی . امیر یمانی از صحابیان است . وی در مکه بر رسول خدا (ص ) وارد شد و اسلام آورد و بنزد طایفه ...
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن ملوح بن مزاحم . رجوع به قیس بنی عامر شود.
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن منبه بن بکربن هوازن . بعضی معتقدند که وی همان ثقیف است که جد قبیله است و از این طایفه گروه بسیاری در اندلس سک...
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن منقذبن عمرو، مکنی به ابن الحدادیة. از بنی سلول بن کعب ، از خزاعه شاعر جاهلیت است که شجاع و خونریز و چپاولگر بود. قو...
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن نشبه سلمی . عالم بنی سلیم که در جاهلیت خواندن و نوشتن میدانست و بر بسیاری از اخبار فارس و روم و اشعار عرب آشنا ب...
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن هبیره (مکشوح )بن هلال بجلی . از صحابیان و از قهرمانان دلاور عرب است . در ایام خلافت عمر و عثمان در قادسیه و غیر آن...
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن هیثم سلمی . از بزرگان بصره در صدر اسلام بود و با مصعب بن زبیر بر بنی امیه خروج کرد. مردی دلاور و زباندار بود، پس از...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ام قیس . [ اُم ْ م ِ ق ِ ] (اِخ ) نام چند تن از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 269 شود.
دیر قیس . [ دَ رِ ق َ ] (اِخ ) دیری است از توابع خولان در شام . (از معجم البلدان ).