قیس
نویسه گردانی:
QYS
قیس . [ ق َ ] (اِخ ) ابن عاصم بن سنان منقری ،مکنی به ابوعلی . بزرگ طایفه ٔ بنی تمیم در عهد خود و شاعری دلاور و بردبار بود که در بردباری به وی مثل زنند. پیغمبر را درک کرد و اسلام آورد و تا زمان عمر زنده بود. در جوانمردی و بردباری اخبار و احادیثی دارد. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 61، 115، 187 و ج 2ص 32، 62، 93، 265 و ج 3 ص 246 شود. در جاهلیت شهرت وبزرگی یافت و در وفد تمیم بر پیغمبر (ص ) وارد شد و اسلام آورد وی از کسانی است که در جاهلیت شرب خمر بر خود حرام کرد. در اواخر عمر به بصره آمد و در همانجابسال 20 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 801).
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
اَحْنَفِ بْنِ قِیْس، ابو بحر صخر بن قیس بن معاویة بن حصین (د 67ق/686م)، از رجال معروف صدر اسلام که در فتح ایران و وقایع مهم عصر خلاف...
ربیعةبن قیس . [رَ ع َ ت ِ ن ِ ق َ ] (اِخ ) عدوانی . ضراربن صرد به استناد از عبیداﷲبن ابی رافع گفته است او در جنگ صفین در سپاه حضرت علی بود و...
قیس بنی عامر. [ ق َ ب َ م ِ ] (اِخ ) مجنون بن ملوح بن مزاحم عامری . شاعری است عاشق پیشه از مردم نجد. وی اگرچه دیوانه نبود، ولی به مجنون م...
ابن قیس الرقیات . [ اِ ن ُ ق َ سِرْ رُ ق َی ْ یا ] (اِخ ) عبیداﷲبن قیس قرشی . شاعری معاصر خلفای بنی امیه . او به اول ازجمله ٔعبداﷲبن زبیر بود ...
ابراهیم بن عبداﷲبن قیس . [ اِ م ِ ن ِ ع َ دِل ْ لا هَِ ن ِ ق َ ] (اِخ ) پدرش عبداﷲ بکنیت ابوموسی اشعری مشهور است . ابراهیم در عهد پیغمبر صلی اﷲ...
غیس . [ غ َ ] (ع اِ) بمعنی غیص یعنی گل و لای . (دزی ج 2 ص 234). رجوع به غیص و غوص شود ۞ .
غیس . (ع ص ، اِ) ج ِ غَیساء، بمعنی زلف انبوه . یقال : لمم غیس . (از اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب آرد: لمم غیس ؛ زلف انبوه بسیار درهم پی...
غیص . [ غ َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب (ج 2 ص 231) گوید: در آفریقا به گِل ، غیس گویند و من گمان میکنم املاء صحیح آن غیص به صاد باشد ...
غیث . [ غ َ ] (ع مص ) باران بارانیدن . (مصادر زوزنی ). باران فرستادن . (تاج المصادر بیهقی ). بارانیدن خدای باران را در بلاد. (منتهی الارب ) (آ...
غیث . [ غ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) فرس ذوغیث ؛ اسب که درافزاید رفتار را سپس رفتار. (منتهی الارب ). اسبی که بتدریج بر سرعت حرکت خود بیفزاید. فرس ذ...