کتک . [ ک ُ ت َ
/ ک ُ ] (اِ) کوتک . چوبدست قلندران . (فرهنگ سروری ) (آنندراج ). چوبدستی . عصا. (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مردم کرمانشاه ، چوب ستبر. چوب ستبر برای زدن مجرم . چماق . دَگَنَک . (یادداشت مؤلف )
: هر که ز اتباع تو سرکشد از قلندری
تخته ٔ شرع مغزکش بر سرش آورد کتک .
(ازفرهنگ سروری ).
و رجوع به کتک زدن و کتک خوردن شود.
-
به کتک انداختن کسی را ؛ سبب کتک خوردن او شدن . (یادداشت مؤلف ).
|| در تداول مردم یزد چوب گازر. (از فرهنگ فارسی معین ). || ضرب . زدن کسی با دست . (یادداشت مؤلف ). ضرب (مطلق ). زدن (چه با چوب و چه غیر آن ) (از فرهنگ فارسی معین ). بمعنی ضرب نیز استعمال کنند. (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ج
3 ص
1079)
: آن چمن گلشن جاه شه عالیقدریست
که در آنجا نتوان برد خزان را به کتک .
شاه طاهر (از سروری ).
و رجوع به کوتَک شود.