کرد
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        KRD
    
							
    
								
        کرد. [ ک ُ ] (اِخ ) ابن  طاهر مقدسی گوید: قریه ای  از قرای  بیضاء است  و از آنجاست  ابوالحسن  علی بن  حسین بن  عبداﷲ الکردی . (از معجم  البلدان ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        کرد. [ ک َ ] (معرب ، اِ) گردن  یا بن  آن . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). کقوله  و اضرب  بحد السیف  عظم  کرده . (اقرب  الموارد) (ناظم  الاطباء). ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کرد. [ ک َ ] (ع  مص ) راندن . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). راندن  ستور را. (ناظم  الاطباء).  ||  دور کردن  دشمن  را. (منتهی  الارب ) (از اقرب  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کرد. [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ، اِ)  ۞ کردار که  کار و عمل  و به  فعل  آوردنیها باشد اعم  از نیک  و بد. (برهان ) (آنندراج ). کار. عمل . فعل . (ناظم  الاطبا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کرد. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) شاخی  را گویند که  در وقت  پیراستن  از درخت  بریده  باشند. (برهان ) (از ناظم  الاطباء).  ||  آبگیرو آب  انبار و تالاب  هم  هست...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کرد. [ ک ُ ] (اِخ ) اصطخری  گوید: شهری  بزرگ  است  در ابرقوه  و قصرهای  بسیار دارد و آنجا ارزانی  است . (از معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کرد. [ ک ِ] (اِ) دخل . درآمد. مقابل  خورد. (یادداشت  مؤلف ).-  کرد و خورد ؛ تلاش  روزانه  صرف  معاش  روزانه . رجوع  به  مدخل  کرد و خورد شود.-  کرد و...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کرد. [ ک ُ ] (اِخ ) نام  طایفه ای  است  مشهور از صحرانشینان  و ایشان  در زمان  ضحاک  پیدا شدند. (برهان ). گروهی  است . ج ، اَکراد. جد آنها کردبن  عمرو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        kord این واژه در سنسکریت کورد kurd و به معنی جهیدن، پریدن، خیزبرداشتن بوده است؛ زیرا کردها بسیار چالاکند. ****فانکو آدینات 09163657861
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مردم کُرد مردم ایرانی تباری[۳۶][۳۷][۳۸][۳۹][۴۰][۴۱][۴۲] هستند که در منطقهای به وسعت تقریبی ۵۰۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع به نام کردستان و بخشهای دیگری از آسی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مه کرد. [ م َ ک ُ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  و بخش  کردیان  شهرستان  جهرم . در 28 هزارگزی  خاور قطب آباد و 2هزارگزی  راه  فرعی  فسا به  قطب آباد. (...