اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کردار

نویسه گردانی: KRDʼR
کردار. [ ک ِ ] (اِمص ، اِ) ۞ کرده . شغل و عمل و کار. (برهان ). فعل . (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). کوشش پیوسته در کار.هر عملی که انسان همیشه بدان مشغول باشد. کسب . صنعت . پیشه . اشتغال . اهتمام . (ناظم الاطباء). || به فعل آوردنیها باشد از نیک و بد. (برهان ). فعل خوب و یا بد. (ناظم الاطباء). رفتار. عمل :
کردار اهل صومعه ام کرد می پرست
این دود بین که نامه ٔ من شد سیاه از او.

حافظ.


- بدکردار؛ بدعمل . بدخواه . (ناظم الاطباء). || رفتار و کار خوب . (از آنندراج ). || کار نیک . خوی نیک . اخلاق خوش :
کردار بود جاه گر نام بزرگان
کردار چنین باشد و او عاشق کردار.

فرخی (از آنندراج ).


رجوع به کردار کردن شود. || طرز. روش . قاعده . (برهان ). || هیئت . صورت . شکل . (فرهنگ فارسی معین ).
- برکردارِ ؛ به شکل . به صورت . به هیأت . (از فرهنگ فارسی معین ) : چون زنی نشسته بر تختی برکردارِ منبر. (التفهیم ص 92).
- به کردار؛ مانند. همچون . (فرهنگ فارسی معین ) :
یکی نامه ٔ نغزپیکر نوشت
به نغزی به کردار باغ بهشت .

نظامی (از فرهنگ فارسی معین ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نیک کردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) نیکوکار. (ناظم الاطباء). خوش رفتار. نیک رفتار : ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام .حا...
آینه کردار. {یِ نِ کِ}. (ص مرکب ) رخشان، فروزان، تابان و لامع چون آینه. آینه سان، آینه وار، آینه وش. /////////////////////////////////////////////////...
طاوس کردار. [ وو ک ِ ] (ص مرکب ) با کردار طاوس . با رفتار طاوس : بدین طاوس کرداری همائی روان شد چون تذروی در هوائی .نظامی .
کردار کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوی نیک نشان دادن . با اخلاق خوش رفتار کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : کردار همی کردی تا دل به تو دادم...
راست کردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) راست فعل . که کردار براست دارد. نیک افعال و خوش معامله . (آنندراج ). نیکوکار و خوش معامله . (ناظم الاطباء). درستکار...
زشت کردار. [ زِ ک َ / ک ِ ](اِ مرکب ) کردار زشت . کار زشت . زشت کار : ز یزدان شناس آنکه آمدت پیش براندیش از آن زشت کردار خویش . فردوسی . || (...
زمین کردار. [ زَ ک ِ ] (ص مرکب ) ساکن . آرام . بی حرکت : جرعه ای گر به آسمان بخشی شود از خفتگی زمین کردار.خاقانی .
درست کردار. [ دُ رُک ِ ] (ص مرکب ) درستکار. راست کردار. (آنندراج ). استوار کار. || امین . (ناظم الاطباء). معتمد.
دایره کردار. [ ی ِ رَ / رِ ک ِ ] (ص مرکب ) دایره وار. بر سان دایره . گرد و مدور همانند دایره : دایره کردار میان بسته باش ور فلکی با فلک آهسته ب...
سروشی کردار. [ س ُ ک ِ ] (ص مرکب ) کسی که فرشته منش باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا).این کلمه دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
فانکو آدینات
۱۳۸۹/۱۲/۲۰ Iran
0
0

یکی دیگر از معانی کردار، منطقه است. حدودالعالم: و از آن جا جام های (تخته های) فرش بر کردار (منطقه) طبری صادر می شود. (ص 102)


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.