اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کردار

نویسه گردانی: KRDʼR
کردار. [ ک ِ ] (اِمص ، اِ) ۞ کرده . شغل و عمل و کار. (برهان ). فعل . (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). کوشش پیوسته در کار.هر عملی که انسان همیشه بدان مشغول باشد. کسب . صنعت . پیشه . اشتغال . اهتمام . (ناظم الاطباء). || به فعل آوردنیها باشد از نیک و بد. (برهان ). فعل خوب و یا بد. (ناظم الاطباء). رفتار. عمل :
کردار اهل صومعه ام کرد می پرست
این دود بین که نامه ٔ من شد سیاه از او.

حافظ.


- بدکردار؛ بدعمل . بدخواه . (ناظم الاطباء). || رفتار و کار خوب . (از آنندراج ). || کار نیک . خوی نیک . اخلاق خوش :
کردار بود جاه گر نام بزرگان
کردار چنین باشد و او عاشق کردار.

فرخی (از آنندراج ).


رجوع به کردار کردن شود. || طرز. روش . قاعده . (برهان ). || هیئت . صورت . شکل . (فرهنگ فارسی معین ).
- برکردارِ ؛ به شکل . به صورت . به هیأت . (از فرهنگ فارسی معین ) : چون زنی نشسته بر تختی برکردارِ منبر. (التفهیم ص 92).
- به کردار؛ مانند. همچون . (فرهنگ فارسی معین ) :
یکی نامه ٔ نغزپیکر نوشت
به نغزی به کردار باغ بهشت .

نظامی (از فرهنگ فارسی معین ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
کردار. [ ک ِ ] (معرب ، اِ) مثل بنا و اشجار و جای انباشته به خاکی که کسی از ملک شخص خود نقل کرده باشد، و از آنجمله است قول فقها که گویند...
خط کردار. [ خ َطْ طِ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نامه ٔ اعمال . || فرمان الهی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
بی کردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + کردار) که کردار ندارد. بی عمل : وگر گفتار بی کردار داری چو زراندود دیناری بدیدار. ناصرخسرو.|| دشنامی است ...
تلخ کردار. [ ت َ ک ِ ] (ص مرکب ) سخت رو و درشت و تند. (ناظم الاطباء).
خوب کردار. [ ک ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. خوش کردار. نیکوکار : وگر بخواست وی آید همی گناه از مانه ایم عاصی بل نیک و خوب کرداریم . ناصرخسرو.نیست...
خوش کردار. [ خوَش ْ / خُش ْ ک ِ ] (ص مرکب ) خوش عمل . خوب کردار. خوب رفتار. با عمل خوش . خوش رفتار. مقابل بدکردار.
برق کردار. [ ب َ ک ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند برق سریع و چابک و تند : برق کرداربر براق نشست تازیش زیر و تازیانه بدست .نظامی .
کشف کردار. [ ک َ ش َ ک ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند لاک پشت . بسان کشف : ز بیم ناوک گردان زمانه را بینی کشیده سر بتن تیره در کشف کردار. مجی...
لعل کردار.[ ل َ ک ِ ] (ص مرکب ) مانند لعل . لعل سان : چون بنگری آن دو لعل خونخوارخونی و میی است لعل کردار.نظامی .
ملخ کردار. [ م َ ل َ ک ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) همچون ملخ . مانند ملخ : ملخ کردار خون آلودم از باران اشک آری ملخ سر بر سر زانوست خون آلود بارانی...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
فانکو آدینات
۱۳۸۹/۱۲/۲۰ Iran
0
0

یکی دیگر از معانی کردار، منطقه است. حدودالعالم: و از آن جا جام های (تخته های) فرش بر کردار (منطقه) طبری صادر می شود. (ص 102)


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.