اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کشت ورز

نویسه گردانی: KŠT WRZ
کشت ورز. [ ک ِ وَ ] (نف مرکب ) برزگر. کشتکار. زارع . برزیگر. کشاورز :
نکردیم بر کشت ورزت زیان
دژم روی گشتی چو شیر ژیان .

فردوسی .


یکی پیشه کار و دگر کشت ورز
یکی آنکه پیمود فرسنگ مرز.

فردوسی .


دهقان فلک در آن کشت ورزی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 10).
|| (اِ مرکب ) کشت و زرع :
زمردم بپرداخت این بوم و مرز
هم از چارپای و هم از کشت ورز.

اسدی .


همه سنگ و خارست آن بوم و مرز
تهی یکسر از میوه و کشت ورز.

اسدی (گرشاسب نامه ص 189).


ز گاوی که کردی همه کشت ورز
بدان دشت و صحرا روان گرد مرز.

اسدی .


کشت ورزت کرد باید با زمین
جنگ ناید با زمینت بر عتاب .

ناصرخسرو.


|| محل کشت یا کشت . محل زراعت . زراعتگاه . محقل . کشتزار:
خداوند این کشت ورز و گله
بمن شاه چین کرد این ده یله .

اسدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
کشت و ورز. [ ک ِ ت ُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) کشت . زراعت . فلاحت . کشاورزی . کشتکاری : بشد رأی و اندیشه ٔ کشت و ورزکه مردم به ورزش ه...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.