کشک
نویسه گردانی:
KŠK
کشک . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان تبریز واقع در دوازده هزارگزی باختر شبستر و یک هزارگزی شوسه ٔ صوفیان به سلماس با 2541 تن سکنه آب از چشمه و راه شوسه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
کشک . [ ک َ ] (اِ) دوغ خشک کرده باشد که به ترکی قروت خوانند. (از برهان ). دوغ خشک کرده پس از آنکه روغن آن گرفته باشند و آن را بیشتر به...
کشک . [ ک َ ] (ع اِ) آب جو. || آب جو یاآب جو با سرکه یا با شیر جوش داده . (منتهی الارب ).
کشک . [ ک ُ ] (اِ) مخفف کوشک و به معنی آن . (از برهان ) (از ناظم الاطباء).
کشک . [ ک َ ش َ ] (اِ) پرنده ای سیاه که عکه گویند و به عربی عقعق نامند. (از ناظم الاطباء). زاغی . (یادداشت مؤلف ). کشکرک : هرگز نبود شکر به ...
کشک سا. [ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه کشک ساید. آنکه کشک را در آب ریزد و با دست بساید تا آب کشک بدست آید. (یادداشت مؤلف ).
کشک ساب . [ ک َ ] (نف مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) کشک سا. رجوع به کشک سا شود.
کشک سرا. [ ک َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کران بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در 4هزار و پانصد گزی جنوب باختری نوشهر و سه هزار و پانصد گز...
کشک زر. [ ک ُ ک ِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فشند بخش کرج شهرستان تهران واقع در 34هزارگزی باختر کرج و 6 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به...
کشک سائی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل سائیدن کشک . (یادداشت مؤلف ).- تغار کشک سائی ؛ تغاری که کشک در آن ریزند و در آن سایند.
کشک سایی . [ ک َ ] (حامص مرکب ) کشک سائی . عمل سائیدن کشک . (یادداشت مؤلف ).