کن . [ ک َ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کندن ») کننده و از بیخ برآرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند کوه کن یعنی کننده ٔکوه و ک...
کن . [ ک ُ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کردن ») کننده و آنکه کاری را می کند مانند: در میان کن ؛ یعنی آنکه در میان می آورد. (ناظم الاطباء). ...
کن . [ ک ُ ] (ع فعل امر) صیغه ٔ امر است به معنی شو(باش )، مشتق از کان یکون کوناً. و اشارت باشد به امر حق تعالی در روز ازل درباب پیدا شدن ...
کن . [ ک ُ ] (اِ) مخفف کون است که نشستگاه باشد. عربان دبر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کون باشد. (اوبهی ). کون و دبر. (ناظم الاطباء).کون بود...
کن . [ ک ِ ] (اِ) به معنی بخیه باشد که خیاطان بر جامه و امثال آن زنند و آن را به عربی غرزه گویند. (برهان ) (آنندراج ). بخیه که آن را کل...
کن . [ ک َن ن ] (ع مص ) فراپوشیدن . (زوزنی ). فروپوشیدن و نگه داشتن چیزی را از تاب آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الم...
کن . [ ک ِن ن ] (ع اِ) پوشش هر چیزی و پرده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پرده ٔ پوشش . (غیاث ) (نصاب از یادد...
کن . [ ک َ ] (اِخ ) مرکز بخشی است در شمال باختری تهران که در ابتدای دره ٔ سولقان واقع است و درحدود 5200 تن سکنه دارد. بخش کن از 5 محله ب...
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد. 1- دوست گرامی در واژه نامه وآزه را مدخل نهاده و معنی می کنند نه بیت کامل...