اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کن

نویسه گردانی: KN
کن . [ ک ُ ] (اِ) مخفف کون است که نشستگاه باشد. عربان دبر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کون باشد. (اوبهی ). کون و دبر. (ناظم الاطباء).کون بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 403) :
سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور
بنمای به سلطان کمر ساده و ایزار.

حقیقی (از لغت فرس چ اقبال ص 403).


رجوع به کون شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کل کن . [ ] (اِ) نام گیاهی است اما قرأت کلمه مشکوک است . (تذکرة الاولیاء ج 2 ص 326 و 328) : ابوسعید هفت سال دیگر در بیابان گشت و کل کن ...
کن مکن . [ ک ُ م َ ک ُ ] (اِ مرکب ) (مأخوذ از صیغه ٔ امر و نهی )امر و نهی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). امر ونهی که حکومت عبارت از آن ا...
واژگانی در قرآن می باشند و اشاره دارند به امر مستقیم پروردگار بر خلق و مخلوق شدن (کن در حالت فعل امری بشکل باش و یا بشو آمده است). خداوند دستور به هست...
کُن لَم یَکُن. عبارتی است عربی به معنی لُغویِ بود آنچه بود. این عبارت در زمینهٌ اقتصادی به معاملاتی نسبت داده می شود که بر اساس ناهماهنگی و یا ناهماهن...
کن و مکن . [ ک ُ وَ /ک ُ ن ُ م َ ک ُ ] (جمله ٔ فعلیه ، امر و نهی ) انجام بده و انجام مده . با افعل و لاتفعل قیاس شود : لاتفعل و افعل نکند چند...
کن و واکن . [ ک َ وَ ک َ / ک َ ن ُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جامه ای شبیه شور و واشور: «کن و واکن ندارد»؛ تنها جامه ٔ او آن است که به بر ...
آتش سرخ کن . [ ت َ س ُ ک ُ ] (اِ مرکب ) جوّاله . آتش گردان .
دم کن . [ دَ ک ُ ] (نف مرکب )که دم کند. آنکه چای و پلاو و جز آن را دم کند. (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دم کنی . بالش گونه ٔ مدور آگنده ...
رخ کن . [ رُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. سکنه ٔ آن 86 تن . آب آن از چشمه . محصول عمده ٔ آن غلات و بنشن است ...
شب کن . [ ش َ ک ُ ] (نف مرکب ) شبیخون زننده و به عهده گیرنده ٔ حمله و تاخت وتاز در شب . (از ناظم الاطباء).- شب کن زدن ؛ سفر کردن در شب و راه...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۴ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.