کن
نویسه گردانی:
KN
کن . [ ک ِ ] (اِ) به معنی بخیه باشد که خیاطان بر جامه و امثال آن زنند و آن را به عربی غرزه گویند. (برهان ) (آنندراج ). بخیه که آن را کله نیز گویند. (رشیدی ). بخیه و آجیده ای که در جامه می زنند. (ناظم الاطباء). || در ترکی به معنی پس و عقب . (غیاث ) (آنندراج ). || پیله ٔ کرم ابریشم . || وسط. || حیاط خانه . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
آب بخش کن . [ آب ْ، ب َ ک ُ ] (اِ مرکب ) مَقْسم و محل بخشیدن ِ آب . || (اِخ ) نام محله ای بطهران .
گه نیس کن . [ گ ِ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 140هزارگزی جنوب کهنوج . سر راه مالرو کوه شهری ...
همایون کن . [ هَُ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه سبب شکوه و فرّ چیزی باشد : همایون کن تاج و گاه و سریرفرودآمد از تاجگاه سریر.نظامی .
آبدوات کن . [ دَ ک ُ ] (اِ مرکب ) کفچه ٔ خرد و ظریف با دمی باریک و کشیده که بدان آب در دوات کنند و لیقه بدان آشورند. محراک . (ربنجنی ). دویت...
چلوصاف کن . [ چ ِ / چ ُ ل َ / لُو ک ُ ] (اِ مرکب ) چلو صافی . ظرفی از مس یا چوب که سوراخهای ریز داردو چلو جوشیده ٔ در آب را در آن ریخته آبش ر...
کارچاق کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ) دلال . آنکه کار را روبراه کند.
قلم پاک کن . [ ق َ ل َ ک ُ ] (اِ مرکب ) پاک کننده ٔ قلم و آن پارچه ٔ پشمینه یا کرباس باشد که بدان قلم سیاهی آلوده را پاک کنند. (غیاث اللغات...
چای صاف کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) ۞ چای صافی . صاف کننده ٔ چای . آلت مخصوص صاف کردن چای . رجوع به چای صافی شود.
اره چاق کن . [ اَرْ رَ / رِ ک ُ ](نف مرکب ) آنکه دندانه های ارّه ٔ کُندشده تیز کند.
استی لی کن . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) ۞ یکی از رجال دربار تئودُسیوس امپراطور روم . وی اصلاً از قوم واندال بود و با خواهرزاده ٔ امپراطور مزبور ازدواج ...