اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کند

نویسه گردانی: KND
کند. [ ک َ ] (اِ) شکر و معرب آن قند است . (برهان ) (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ). شکر و معرب آن قند باشد و آن را کاند نیز خوانند. (جهانگیری ). شکر باشد. کندابه یعنی شربت و نوشابه نیز به همین معنی است ... بالجمله قند معرب کند است .(انجمن آرا) (آنندراج ). قند و قنده معرب آن است . (منتهی الارب ). کنت . قند معرب از ریشه ٔ ایرانی «کن » ۞ (کندن ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) (از فرهنگ فارسی معین ). قند و شکر. (ناظم الاطباء). قند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
امروز ز کندهای ابلوچ
پهلوی جوالها دریده .

مولوی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| به ترکی ده راگویند که در مقابل شهر است . (برهان ). به ترکی مطلق ده را گویند که در مقابل شهر است . (برهان ). به ترکی ده مطلق را گویند. (غیاث ). || به زبان ماوراءالنهر مطلق شهر را گویند و کنت مرادف آن است . (فرهنگ رشیدی ). به ترکی شهر را گویند و آن را کنت نیز خوانند و به تازی مدینه و مصر و بلد نامند. (جهانگیری ). به ترکی دیه و شهر را کند و کنت گویند چنانکه تاشکند یعنی ، دهی و شهری که از سنگ ساخته شده . (انجمن آرا) (آنندراج ). شهر. قصبه و در لهجه ٔ آذری ده . قریه .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به معنی مکان و محل وشهر و به صورت پسوند در امکنه ٔ ماوراءالنهر دیده می شود: اوزکند. بیکند. خواکند. سمرقند... یاقوت ۞ در کلمه ٔ «اوزکند» گوید: خبرت ان «کند» بلغة اهل تلک البلاد (ماوراءالنهر) معناه القریة، کمایقول اهل الشام «الکفرة». (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ده . (ناظم الاطباء) :
بخواست آتش و آن کند را بکند و بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال .

بهرامی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| (پسوند) مزید مؤخر امکنه در: اوزکند،بازکند، بیکند، تاشکند، سکلکند، شهرکند، فیروزکند، نوکند، هرکند، یوزکند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).و رجوع به هر یک از کلمات فوق شود. || (اِ) جراحت و ریش . (برهان ) (غیاث ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) :
نکند رحمت مطلق به بلا جان تو ویران
نکند والده ما را ز پی کند ۞ حجامت .
مولوی (از فرهنگ جهانگیری و رشیدی و فرهنگ فارسی معین ).
|| گریز که از گریختن است . (برهان ) (غیاث ). به معنی گریز نیز آمده ، چنانکه گویند فلانی کندی زد. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ فارسی معین ). گریز و فرار. (ناظم الاطباء). || تبرتیشه . (ناظم الاطباء). || در مصطلحات نوشته که به اصطلاح تیراندازان کششی که بعد کشیدن کمان در حالت گشاد تیر کنند. (غیاث ) (از آنندراج ) :
آغوش می گشایی و خمیازه می کشی
دل صید ناوک غلطانداز کند تست .

میرزا معز فطرت (از آنندراج ).


واله چو به اختیار نتوان
زد از سر کوی دوست کندی .

واله هروی (از آنندراج ).


|| شکاف . معبر : من از دریای مغرب با چندین هزار سوار و فیل بیرون آمدم و نیز از ظلمات بیرون آمدم از کندی که او در میان دو کوه بکنده است بیرون نتوانم آمد. (اسکندرنامه ، نسخه ٔ سعید نفیسی ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (ن مف ) کنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در ترکیبات به معنی کَندَه آید:آبکند. سیلابکند. (فرهنگ فارسی معین ). || مخفف آکند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز خاک شمس فلک زر کند که تا گردد
ستام و کام و رکاب براق او زرکند.

سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زین زرکند.

خاقانی .


و رجوع به زرکند در همین لغت نامه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
تازه کند عزیزکندی . [ زَ ک َ دِ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو است که در 36هزارگزی جنوب خاوری پلدشت و 4500گز...
تازه کند حسینعلی کندی . [ زَ ک َ دِ ح ُ س َ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو است که در 19هزارگزی جنوب باختری ...
آق کند. [ ک َ ] (اِخ ) نام مرکز بلوک کاغه کنان در خلخال .
گل کند. [گ ُ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 108000گزی شمال میناب و 6000گزی باختر راه مال...
کپه کند. [ ک ُ پ ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. سکنه 163 تن . آب از چشمه . محصول آن غلات و توتون . ش...
کند زدن . [ ک ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) برجستن و رم کردن . (آنندراج ) : واله چو به اختیار نتوان زد از سر کوی دوست کندی بنشینم و خون ز دیده ریزم چ...
کند شدن . [ ک ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کند گردیدن . برنده نبودن . به مجاز، از کار افتادن : یکی مرد بد تیز و دانا و تندشده با زبانش دم تیغ کند. فر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نقش کند. [ ن َ ک َ ] (ن مف مرکب ) حکاکی شده . منبت کاری شده . که بر آن نقش و نگار کنده باشند : پیش چوب و پیش سنگ نقش کندای بسا گولان که سر...
هست کند. [ ] (اِ) به هندی لوف است . (فهرست مخزن الادویه ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.