اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گار

نویسه گردانی: GAR
گار. (اِخ ) جار. قریه ای است به اصفهان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
گار. (فرانسوی ، اِ) ۞ ایستگاه . توقف گاه . لنگرگاه . محل توقف و حرکت ترن و مسافرین و بارانداز. محل توقف و حرکت کشتیها و زورقها.
گار. (پسوند) اِفاده ٔ فاعلیت (صیغه ٔ مبالغه ) کند وقتی که به ریشه ٔ فعل که معادل با مفرد امر حاضر است درآید : آمرزگار:گناه من ارنامدی در شم...
بزه گار. [ ب َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) بزه کار. گناه کار. خطاکار : و اگر دختر آید باری بزه گار نشود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 31). اما ترسیدم که بدخ...
رسته گار. [ رَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) رستگار. (ناظم الاطباء). رجوع به رستگار شود.
ستیزه گار. [ س ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) ستیزه کار. جنگجو. قاهر. لجوج . رجوع به ستیزه کار شود.
گار ماشین که گاه به اشتباه «گارد ماشین» نیز گفته می‌شود[۱]، نام محله‌ای در جنوب تهران دورهٔ ناصری بود که ایستگاه ماشین دودی موسوم به گار ماشین در آن ق...
ترسیده گار. [ ت َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) رجوع به ترسیده کار شود.
اندیشه گار. [ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) متفکر در عاقبت کار. (ناظم الاطباء).
کاپ دناک گار. [ دِ ] (اِخ ) ۞ حاکم نشین کانتن «اویرون » بخش «ویلفرانش ». جمعیت 5519 تن . دارای راه آهن و انواع کنسرو.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.