گفتگو درباره واژه گزارش تخلف گار نویسه گردانی: GAR گار. (فرانسوی ، اِ) ۞ ایستگاه . توقف گاه . لنگرگاه . محل توقف و حرکت ترن و مسافرین و بارانداز. محل توقف و حرکت کشتیها و زورقها. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی گار گار. (اِخ ) جار. قریه ای است به اصفهان . گار گار. (پسوند) اِفاده ٔ فاعلیت (صیغه ٔ مبالغه ) کند وقتی که به ریشه ٔ فعل که معادل با مفرد امر حاضر است درآید : آمرزگار:گناه من ارنامدی در شم... بزه گار بزه گار. [ ب َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) بزه کار. گناه کار. خطاکار : و اگر دختر آید باری بزه گار نشود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 31). اما ترسیدم که بدخ... رسته گار رسته گار. [ رَ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) رستگار. (ناظم الاطباء). رجوع به رستگار شود. ستیزه گار ستیزه گار. [ س ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) ستیزه کار. جنگجو. قاهر. لجوج . رجوع به ستیزه کار شود. گار ماشین گار ماشین که گاه به اشتباه «گارد ماشین» نیز گفته میشود[۱]، نام محلهای در جنوب تهران دورهٔ ناصری بود که ایستگاه ماشین دودی موسوم به گار ماشین در آن ق... ترسیده گار ترسیده گار. [ ت َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) رجوع به ترسیده کار شود. اندیشه گار اندیشه گار. [ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) متفکر در عاقبت کار. (ناظم الاطباء). کاپ دناک گار کاپ دناک گار. [ دِ ] (اِخ ) ۞ حاکم نشین کانتن «اویرون » بخش «ویلفرانش ». جمعیت 5519 تن . دارای راه آهن و انواع کنسرو. چون من ز بهر مال دهم روز گار خویش این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود