اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گر

نویسه گردانی: GR
گر. [ گ َ ] (اِخ ) کوهی است در جنوب شرقی بوشهر و کوه نمک . (جغرافیای طبیعی کیهان ص 55).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
چم گر. [ چ َ گ َ ] (اِخ ) رجوع به بکش دودانگه ٔ پایین شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
دف گر. [ دَ گ َ ] (ص مرکب ) دفّاف . (از دهار).
خم گر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) خم ساز. || خم فروش . (ناظم الاطباء). خَرّاس . (یادداشت بخط مؤلف ).
دست گر. [ دَ گ َ ] (ص مرکب ) (از : دست + گر، پسوند فاعلی ) سازنده ٔ دست . صانع دست . (از تعلیقات فیه مافیه ص 335) : مؤمن چون خود را فدای حق ...
حقه گر. [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ گ َ ] (ص مرکب ) حقاق . آنکه حقه سازد. حقه ساز. خراط.
خدع گر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) فریبنده . دغل باز. (از آنندراج ). این ترکیب شاید از ترکیبات فارسی زبانان هند باشد،زیرا در بین ایرانیان خدعه گر مش...
روی گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) سفیدگر. آنکه با قلعی ظروف مسین را انداید و سفید کند. (از یادداشت مؤلف ). صفار و قلعین گر. (ناظم الاطباء). آنکه ظروف...
زره گر. [ زَ / زِ رِه ْ گ َ ] (ص مرکب ) زره ساز و کسی که زره می سازد. (ناظم الاطباء). معروف . (آنندراج ). زراد. دراع . سراد. زره باف . آن که زر...
سره گر. [ س َ رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) ناقد. صراف .
سفت گر. [ س ُ گ َ ] (ص مرکب ) (از: سفت «سفتن » + گر، پسوند شغل و مبالغه ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شخصی را گویند که مروارید و مرجان و ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۲۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.