اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لأط

نویسه گردانی: LAṬ
لأط. [ ل َءْطْ ] (ع مص ) فرمودن چیزی یا کسی را به کاری و ستهیدن در آن . || گریزان وشتابان گذشتن و التفات نکردن . || سخت و دشوار شدن بر کسی . || تیر زدن بر کسی . || وام بازخواستن و ستهیدن در آن . || دیر نگریستن به کسی چندانکه دور رود و از نظر غائب شود. || به چوب دستی زدن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
لاط. [ لاطط ] (ع ص ) مرد پلید: لاطٌ ملطٌ؛ آنکه خود خبیث باشد و یارانش نیز خبیث . (منتهی الارب ).
لعط. [ ل َ ] (ع اِ) خطی که حبشیان بر روی کشند. ج ، العاط. (منتهی الارب ).
لعط. [ ل َ ] (ع مص ) بر پهنای گردن کسی را داغ کردن . || تمام خواستن و نگاه داشتن حق کسی را. || تیر انداختن بر کسی . || چشم زخم رسان...
لعط. [ ل َ ] (ع اِ) پهلوی دیوار وکوه که به مقابلش روند و گذر کنند. (منتهی الارب ).
لات . [ لات ت ] (اِخ ) نام بتی از قبیله ٔ ثقیف در طائف . (مفاتیح ). نام آن بتی است که ثقیف آن را پرستیدندی . (ترجمان جرجانی ). نام بتی ا...
لات . [ ت َ ] (ع حرف ) کلمه ٔ نفی به معنی لیس . و قوله تعالی : لات حین مناص (قرآن 3/38)؛ یعنی نیست گریزگاه ۞ و التاء زائدة کما فی ثمت ...
لات . (ص ، اِ) آنکه هیچ ندارد. که هیچ مال ندارد. سخت بی چیز. (در تداول عوام ). || مردی بی سروپا. مردی سخت رذل . و در تداول لوطیان دشنام...
لات . (اِخ ) نام دهی به تنکابن مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 106 و 107).
لات . (اِخ ) نام دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت در 45 هزارگزی جنوب خاوری خمام . دارای 652 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ای...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.