اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لب ء

نویسه گردانی: LB ʼ
لب ء. [ ل َب ْءْ ] (ع مص ) فله (آغوز) دوشیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). || خورانیدن قوم را فله . (منتهی الارب ). کسی را فله دادن . (تاج المصادر). || جوشانیدن فله را. || نخستین آب دادن کشت را. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
لب شتری . [ ل َ ش ُ ت ُ ] (ص مرکب ) آنکه لبی چون لفج شتر دارد. که لبی چون لفج اشتر دارد سطبر و آویخته .
لب تشنه . [ ل َ ت َ / ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) عطشان : خاک لب تشنه ٔ خون است و ز سرچشمه ٔ دل آب آتش زده چون چاه سقر بگشایید. خاقانی .مانم ب...
لب رود. [ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در بیست هزارگزی شمال خاوری ایذه . دارای 130 تن سکنه ٔ شیعه ٔ لری و بختیاری . مح...
لب روزی . [ ل َ ] (ص مرکب ) کم روزی . گنجشک روزی . کردی خوردی . آش بقازنه (به ترکی ) : هرگز نبدم لب تو یارب روزی یابنده ٔ تو نیست مگر لب روزی...
لب دانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به لغت تنکابنی چکی لک ۞ ترکی است . (فهرست مخزن الادویه ).
لب زدن . [ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لب زدن به غذایی ؛ چشیدن آن .- لب نزدن ؛ نچشیدن . حتی اندکی نخوردن . هیچ نخوردن : به آنهمه خوردنیها لب ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
لب نور. [ ل َ ] (اِخ )نام دریاچه ای به ترکستان شرقی . (تاریخ مغول ص 8).
لعل لب . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق . (آنندراج ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۳ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.