لت
نویسه گردانی:
LT
لت . [ ل ُ ] (اِ) سخنی باشد که از حد گوینده متجاوز باشد و آن را لاف و گزاف نیز خوانند. (جهانگیری ).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
لت . [ ل َ ] (اِ) سیلی . چک . لطمة. تپانچه . کاج . پشت گردنی . پس گردنی . ضرب . زخم . صدمت . کوس . زدن . (اوبهی ). زدن به کف دست بر کسی . کوفتن ....
لت . [ ل َت ت ] (ع اِ) ظرفی است از آبگینه بقدر یک بالشت درازگردن که بدان آب خورند. ج ، لتوت . (منتهی الارب ) ۞ .
لت . [ ل َت ت ] (ع مص ) کوفتن . || بستن . (منتهی الارب ). ببستن چیزی محکم . (تاج المصادر). || تر کردن پِسْت و جز آن . (دهار).تر کردن پِسْ...
لت . [ ل ُ ] (اِ) ۞ نوعی ماهی مأکول مخصوص آب شیرین ، از خانواده ٔ گادیده ۞ .
لت . [ ل ُ ] (اِ) برگ خرما. خوص (لغت بلوچ نیک شهر).
لت . [ ل ِت ت ] (اِخ ) ۞ مردم لتونی . رجوع به لتونی شود.
لت لت . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره : جغد که با باز و با کلنگان ۞ پردبشکندش پر و مرز گردد لت لت . عسجدی . ۞ ... دارد چو... خواجه...
باب لت . [ ب ُ ل ُ ] (اِخ ) قریه ایست در جزیره بین حران و رقه . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ).
لت ء. [ ل َت ْءْ ] (ع مص ) دور کردن چیزی را. راندن . || گذشتن . || انداختن تیر. || آرمیدن با زن . || کم کردن . || تیزدادن . || پلیدی...