لح
نویسه گردانی:
LḤ
لح . [ ل َح ح ] (ع مص ) برچفسیدن . || نزدیک و ملصق گردیدن خویشی و قرابت . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ماوضع له . [ وُ ض ِ ع َ ل َه ْ ] (ع اِ مرکب ) ۞ آنچه برای آن وضع شده است . آنچه که برای چیزی تعیین شده است . و رجوع به «غیرماوضع له » ذ...
محال له . [ م ُ لُن ْ ل َه ْ ] (ع ص مرکب ) آنکه برای او حواله شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). محتال . طلبکار. (قانون مدنی ماده ٔ 724).
موضوع له . [ م َ عُن ْ ل َه ْ ] (ع ص مرکب ،اِ مرکب ) اصطلاح منطق ، معنایی که لفظ در مقابل آن وضع شده است . (یادداشت لغت نامه ). رجوع به موض...
مَحکومٌ لَه
شخص یا طرفی که در دادگاه برنده شده است؛
شخص یا طرفی که دادگاه به نفع او طرفِ دیگری را محکوم کرده است.
«دادبُــرده»
طرفِ بَـرنده
در اصطلاح حقوقی؛ اگر شخصی مالی را که بر ذمّه دیگری است به عهده بگیرد. متعهد را ضامن، مال را مضمون،و طرف دیگر عقد را مضمون له وشخص ثالث را مضمون عنه ی...
لااسم له . [ اِ م َ ل َه ْ ] (ع اِ مرکب ) ۞ غضروف دوم از سه غضروف حنجره . و آن به گردن باز نهاده است برابر درقی و به گردن باز پیوسته ...
له له زدن . [ ل َه ْ ل َه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) از تشنگی زبان را پی درپی و سریع از دهان برآوردن ، چنانکه سگان . لُهاث . نفس پیاپی کشیدن با بی...
له و علیه . [ ل َ هَُ ع َ ل َی ْه ْ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) ۞ بسود و بزیان کسی . برای او و بر او. به او و بر او.
فی له خاصه . [ ل َ خاص ْ ص َ ] (اِخ )دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان که دارای 255 تن سکنه است . آب آن از رود قیطور و محصول عمده اش غل...