لقمان
نویسه گردانی:
LQMAN
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) والی حمص از قبل غازان خان ، پس از فتح آنجا و فرارملک ناصر سلطان مصر در حدود سال 669 هَ . ق . وی سابقاً از ملک ناصر گریخته و التجا به دولت غازانی کرده بود. رجوع به حبیب السیر جزو اول از ج 3 ص 53 شود.
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عیسی توبنی . از مردم توبن قریه ای به نسف ، محدث است .
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن لقیم . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 188 شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن نوبه .ذوالرّجل شاعری است از عرب . رجوع به ذوالرجل شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن نوح السمنائی . مولانا اختیارالدین ... ولده (ای ولد مولانا لسان الدین نوح بن محمد الطوسی اصلاً، السمنانی مولداً). ال...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) اَتکه . پدر درویش عبداﷲ شاعر، از ترخانیان . (مجالس النفائس ص 112).
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) از ملازمان و یاران ملک فخرالدین از ملوک کرک که از 705 تا 706 هَ . ق .در هرات حکم روائی داشت و پادشاهی فاضل و سخن سن...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) برلاس (امیر شیخ ). از امرای خاقان سعید شاهرخ . رجوع به حبیب السیر جزو سوم از ج 3 ص 196 و 2000 شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) پادشاه ابن طغاتیمورخان ابن ... جوجی قسار، برادر چنگیزخان (761 تا 790). این مرد را امیرولی که پس از طغاتیمور سربداران ...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ )لقمان حکیم ، مکنی به ابوسعد. (منتهی الارب ). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) سرخسی قدس سرّه العزیز. وی در ابتداء مجاهده بسیار داشت و معامله به احتیاط ناگاه کشفی افتادش که عقلش برفت ...