لقمان
نویسه گردانی:
LQMAN
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) پادشاه ابن طغاتیمورخان ابن ... جوجی قسار، برادر چنگیزخان (761 تا 790). این مرد را امیرولی که پس از طغاتیمور سربداران را از جرجان رانده بود در سال 761 عنوان سلطنت جرجان داد، ولی کمی بعد چون او را لایق ندید از این مقام عزل کرد. سپس امیرتیمور که در سال 786 جرجان را از امیر ولی گرفت لقمان را به حکومت جرجان گمارد و او تا سال 790 در این مقام باقی بود و چون بمرد پسرش پیرک به تصویب امیرتیمور، پادشاه جرجان شد. (تاریخ مغول صص 477-478).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) سوره ٔ سی ویکم از قرآن ، مکیه ، و آن سی وچهار آیت است ، پس از سوره ٔ روم و پیش از سجده .
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) از شعرای ایران و از خوش نوایان است . این رباعی او راست :ای زلف ترا قاعده ٔ مشک فروشی خورشید رخت را روش غالیه پوشی ای ...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) والی حمص از قبل غازان خان ، پس از فتح آنجا و فرارملک ناصر سلطان مصر در حدود سال 669 هَ . ق . وی سابقاً از ملک ناصر گر...
لقمان . [ ل ُ ](اِخ ) از امرای معتبر اولجایتو سلطان مغول و منظور نظر وی . رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 44 شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) نام مردی حکیم که بنابه روایات اسلامی اصلش حبشی بوده و در روزگار داود میزیسته است و در قرآن کریم ذکر وی آمده است...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن باعورا. حکیم و پسرخواهرایوّب علیه السلام یا پسرخواهر مادر وی بود. و گویند تلمیذ داود علیه السلام و گویند قاضی بنی اس...
لقمان . [ل ُ ] (اِخ ) ابن شیبةبن معیط. صحابی است . (منتهی الارب ). صاحب الاصابة آرد: لقمان بن شیبةبن معیط ابوالحصین العبسی احد الوفد من عبس ....
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عاد. خداوند کرکسان که او را صاحب لبد خوانند. به روزگار ملک الحرث الرایش پس از دو هزار و چهار صد و پنجاه و اند سال ...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عاد الاصغر. رجوع به لقمان بن عاد و لقمان بن عاد الاکبر شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عاد الاکبر. جاحظ در البیان و التبیین گوید: و کانت العرب تعظم شأن لقمان بن عاد الاکبر و الاصغر و لقیم بن لقمان فی ...