اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لقمان

نویسه گردانی: LQMAN
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) نام مردی حکیم که بنابه روایات اسلامی اصلش حبشی بوده و در روزگار داود میزیسته است و در قرآن کریم ذکر وی آمده است :
کجاست آصف بن برخیا و کو لقمان
کجاست خواجه ابوزرجمهر نیک اختر.

ناصرخسرو.


آید به دلم کز خدا امین است
بر حکمت لقمان و ملکت جم .

ناصرخسرو.


از قول و فعل زین و لگامش نهم
افسار او ز حکمت لقمان کنم .

ناصرخسرو.


خرد را به ایمان و حکمت بپرور
که فرزند خود را چنین گفت لقمان .

ناصرخسرو.


سوی او آی اگر ندیدستی
ملک داود و حکمت لقمان .

ناصرخسرو.


ملک امامت سوی کیست که او راست
ملک سلیمان و علم و حکمت لقمان .

ناصرخسرو.


ای بارخدای همه ذریت آدم
با ملک سلیمانی و با حکمت لقمان .

ناصرخسرو.


چه معنی دارد این حالت که گفتی زنده شد یونس
چه حکمت باشد این معنی که گفتی بنده شد لقمان .

ناصرخسرو.


آباد به عقل گشت گردون
و آزاد به عقل گشت لقمان .

ناصرخسرو.


ای حجت علم و حکمت لقمان
بگزار به لفظ خوب حسانی .

ناصرخسرو.


اگر از خانه و از اهل جدا ماندم
جفت گشتستم با حکمت لقمانی .

ناصرخسرو.


ترا در نظم لعبتهای آزر
ترا در نثر حکمتهای لقمان .

رشید وطواط.


نکنم باور کاحکام خراسان این است
گرچه صد هرمس و لقمان به خراسان بینم .

خاقانی .


وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی .

خاقانی .


بهر لقمه گشت لقمانی گرو
وقت لقمان است ای لقمه برو.

مولوی .


وز قطام لقمه لقمانی شود
طالب اِشکار پنهانی شود.

مولوی .


لقمان را گفتند: حکمت از که آموختی ؟ گفت : از نابینایان که تا جائی را نبینند (نپرواسند) قدم ننهند. (سعدی ). لقمان را گفتند: ادب از که آموختی ؟ گفت : از بی ادبان که هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم . (گلستان ). لقمان حکیم اندر آن قافله بود. یکی از کاروانیان گفت : مگر اینان را نصیحتی کنی ... گفت : دریغ باشد کلمه ٔ حکمت با ایشان گفتن . (گلستان ).
چو لقمان دید کاندر دست داود
همی آهن به معجز موم گردد
نپرسیدش چه میسازی ، چو دانست
که بی پرسیدنش معلوم گردد.

سعدی .


گنج صبر اختیار لقمان است
هرکه راصبر نیست حکمت نیست .

سعدی .


شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود.

سعدی .


- امثال :
لقمان را حکمت آموختن غلط است .
و رجوع به لقمان حکیم ، لقمان بن باعورا و لقمان بن عاد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عیسی توبنی . از مردم توبن قریه ای به نسف ، محدث است .
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن لقیم . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 188 شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن نوبه .ذوالرّجل شاعری است از عرب . رجوع به ذوالرجل شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن نوح السمنائی . مولانا اختیارالدین ... ولده (ای ولد مولانا لسان الدین نوح بن محمد الطوسی اصلاً، السمنانی مولداً). ال...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) اَتکه . پدر درویش عبداﷲ شاعر، از ترخانیان . (مجالس النفائس ص 112).
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) از ملازمان و یاران ملک فخرالدین از ملوک کرک که از 705 تا 706 هَ . ق .در هرات حکم روائی داشت و پادشاهی فاضل و سخن سن...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) برلاس (امیر شیخ ). از امرای خاقان سعید شاهرخ . رجوع به حبیب السیر جزو سوم از ج 3 ص 196 و 2000 شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) پادشاه ابن طغاتیمورخان ابن ... جوجی قسار، برادر چنگیزخان (761 تا 790). این مرد را امیرولی که پس از طغاتیمور سربداران ...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ )لقمان حکیم ، مکنی به ابوسعد. (منتهی الارب ). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) سرخسی قدس سرّه العزیز. وی در ابتداء مجاهده بسیار داشت و معامله به احتیاط ناگاه کشفی افتادش که عقلش برفت ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۲/۰۷/۱۸ Iran
0
0

سه مطلب قابل توجه که در کتاب تاریخ مطالعات دینهای ایرانی تألیف هاشم رضی می توان یافت، این ها می باشند:
١- پورفیریوس فیلسوف و نویسنده سده سوم میلادی، کتابی دارد به نام تاریخ فلسفه که ذیل نام فیثاغورث از وی نقل قولهایی کرده است به این سان: "وی [زابراتاس مغ] راستی را به همه چیز برتری داده است و خداوند یعنی اورمزس را چنان تصویر کرده است به سان پیکره ای که از نور خالص باشد و روانی از وی که گرایش به راستی داشته و از زشتی و دروغ گریزان است." (صفحه ٨)
٢- از روی بر گزیده های زادسپرم می آورد: "آن گاه که [زرتشت] از آب بیرون آمد، امشاسپند وهومن با شکوه و عظمت بر وی نمودار شد که نُه برابر زرتشت بود و جامه ای از نور بر پیکر داشت و پیکرش خود روشنایی بود. پرسید از زرتشت که کیستی و تبارت کدام است و چه کام و آرزو داری و به کدامین کار مشغولی؟ گفت که من زرتشت هستم، پسر سپیتام در زندگی به پرهیزکاری بیش از همه آرزو مندم و خواستم این است که آن چنان باشم که ایزدان راهنمایم باشند به پاکترین زندگی." (صفحه٢٤٣)
٣- هرتسفلد در کتاب زرتشت و جهان بینی وی میگوید زرتشت سپیتمان (حکم بلخ)، همان سپیتاک سپیتمان (حاکم دربیکان سمت بلخ و پسر خوانده کوروش) است. (صفحه ٢٣٦)
این سه مطلب این کتاب از سویی نشانگر آن هستند که زابراتاس (زبر اندام) و لقمان (لوکمان= مرد زمخت و درشت اندام) و گائوماته بردیه (سرود دان تنومند) فرد واحدی بوده اند. ولی از آن جایی که گائوماته بردیه پسر ملکه آمیتیس و حاکم بلخ در عهد کوروش بوده است وی از سوی دیگر همان زرتشت سپیتمان دین بهی و سپیتاک سپیتمان تاریخی (پسر سپیتمه و پسرخوانده کوروش و پسر ملکه آمیتیس) است. او در عنوان بردیه (تنومند) با برادر خوانده اش وهیزداته بردیه (پسر کوچک کوروش) مشترک بوده است.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.