اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لقمان

نویسه گردانی: LQMAN
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عاد. خداوند کرکسان که او را صاحب لبد خوانند. به روزگار ملک الحرث الرایش پس از دو هزار و چهار صد و پنجاه و اند سال عمر درگذشت و لبید شاعر در این باره گوید:
لمارای لبدالنسور تطایرت
رفع القوائم کالقیر الاعزل .
و همچنین در این معنی نابغة گفته است : احنی علیه الذی احنی علی الید. (مجمل التواریخ و القصص ص 155). گویند بنای عرم لقمان بن عاد کرد است . (مجمل التواریخ ص 156). صاحب حبیب السیر آرد: هود پیغمبر مدت پنجاه سال قوم عاد را به سلوک طریق رشد و رشاد و ترک شرک و فسق و فساد دلالت فرمود. از آن جماعت غیر از مرثدبن سعد و لقمان بن عاد و اندکی از ضعفا کسی بدان جناب نگروید. چون هود از هدایت ایشان مأیوس گشت ، بر ایشان دعا کرد و مدت هفت یا سه سال قحط و غلا با کمل وجهی در میان عادیان شایع شد. و قوم پس از مشورت چنانچه معهود آن زمان بود قیل بن قین و لقمان بن عاد و لقیم بن نزال و مرثدبن سعد و یک دو کس دیگر را جهت دعای استسقا به مکه ٔ مبارکه فرستادند، چون آن گروه به حرم رسیدند در خانه ٔ معاویةبن بکر که داخل عمالقة بود و با ایشان خویشی داشت فرودآمدند و مدت یک ماه به عیش و تنعم گذرانیدندو از غایت شعف به بسط بساط از ابتلای یاران و طلب باران فراموش کردند و بالاخره به تنبیه معاویة از مجلس عشرت برخاسته لقمان و مرثد به اظهار ایمان خود مبادرت جستند و قیل با همکیشان چند شتر و گوسفند قربان کردند و به لوازم استسقا پرداختند و مقارن دعای ایشان سه قطعه ابر در هوا پیدا گشت سرخ و سفید و سیاه ، و هاتفی آواز داد که ای قیل ! یکی از این قطعات سحاب را اختیار کن ، قیل ابر سیاه را انتخاب کرد صدائی به گوش او رسید که عجب خاکستری مهلک به قوم خود فرستادی که یکی از ایشان را زنده نخواهد گذاشت . آنگاه آن غمام سیاه متوجه قوم عاد شد... روایت است که قیل و اصحاب او در اثنای راه خبر هلاکت قوم شنیده هم از آنجا متوجه قعر جهنم گشتند و در تاریخ طبری مسطور است که مرثدبن سعد و لقمان بن عاد که مؤمن بودند چون از این حال واقف شدند از غیب آوازی شنیدند که هر یک از شما حاجتی که دارید طلب کنید تا به اسعاف مقرون شود مرثد گفت ... لقمان گفت : خدایا مرا عمر هفت کرکس کرامت فرمای و هر دو مسئلت به شرف اجابت اقتران یافته ... لقمان کرکس بچگان متعاقب گرفته می پرورید و هر یک هشتاد سال زنده بوده به عالم دیگر پرواز میکردند و چون کرکس هفتم که موسوم به لبد بود جان تسلیم کرد، مرغ روح لقمان نیز از آشیانه ٔ بدن طیران فرمود... حمداﷲ مستوفی لقمان مذکور را که صاحب نسور است لقمان حکیم پنداشته و در تاریخ گزیده بدین معنی تصریح کرده است و حال آنکه لقمان به اتفاق مورخان از قوم عاد است . و لقمان حکیم معاصر داود بوده و در مبادی احوال در سلک ممالیک یکی از بنی اسرائیل انتظام داشته ... (حبیب السیر ج 1 صص 13-14).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عیسی توبنی . از مردم توبن قریه ای به نسف ، محدث است .
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن لقیم . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 188 شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن نوبه .ذوالرّجل شاعری است از عرب . رجوع به ذوالرجل شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن نوح السمنائی . مولانا اختیارالدین ... ولده (ای ولد مولانا لسان الدین نوح بن محمد الطوسی اصلاً، السمنانی مولداً). ال...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) اَتکه . پدر درویش عبداﷲ شاعر، از ترخانیان . (مجالس النفائس ص 112).
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) از ملازمان و یاران ملک فخرالدین از ملوک کرک که از 705 تا 706 هَ . ق .در هرات حکم روائی داشت و پادشاهی فاضل و سخن سن...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) برلاس (امیر شیخ ). از امرای خاقان سعید شاهرخ . رجوع به حبیب السیر جزو سوم از ج 3 ص 196 و 2000 شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) پادشاه ابن طغاتیمورخان ابن ... جوجی قسار، برادر چنگیزخان (761 تا 790). این مرد را امیرولی که پس از طغاتیمور سربداران ...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ )لقمان حکیم ، مکنی به ابوسعد. (منتهی الارب ). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) سرخسی قدس سرّه العزیز. وی در ابتداء مجاهده بسیار داشت و معامله به احتیاط ناگاه کشفی افتادش که عقلش برفت ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.