لقمان
نویسه گردانی:
LQMAN
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) پادشاه ابن طغاتیمورخان ابن ... جوجی قسار، برادر چنگیزخان (761 تا 790). این مرد را امیرولی که پس از طغاتیمور سربداران را از جرجان رانده بود در سال 761 عنوان سلطنت جرجان داد، ولی کمی بعد چون او را لایق ندید از این مقام عزل کرد. سپس امیرتیمور که در سال 786 جرجان را از امیر ولی گرفت لقمان را به حکومت جرجان گمارد و او تا سال 790 در این مقام باقی بود و چون بمرد پسرش پیرک به تصویب امیرتیمور، پادشاه جرجان شد. (تاریخ مغول صص 477-478).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عامر حمصی . محدث است . (منتهی الارب ). فرج بن فضالة از وی و وی از ابوالدرداء این حدیث روایت کند: معاتبةالاخ خیر م...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن عیسی توبنی . از مردم توبن قریه ای به نسف ، محدث است .
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن لقیم . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 188 شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن نوبه .ذوالرّجل شاعری است از عرب . رجوع به ذوالرجل شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) ابن نوح السمنائی . مولانا اختیارالدین ... ولده (ای ولد مولانا لسان الدین نوح بن محمد الطوسی اصلاً، السمنانی مولداً). ال...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) اَتکه . پدر درویش عبداﷲ شاعر، از ترخانیان . (مجالس النفائس ص 112).
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) از ملازمان و یاران ملک فخرالدین از ملوک کرک که از 705 تا 706 هَ . ق .در هرات حکم روائی داشت و پادشاهی فاضل و سخن سن...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) برلاس (امیر شیخ ). از امرای خاقان سعید شاهرخ . رجوع به حبیب السیر جزو سوم از ج 3 ص 196 و 2000 شود.
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ )لقمان حکیم ، مکنی به ابوسعد. (منتهی الارب ). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای...
لقمان . [ ل ُ ] (اِخ ) (شیخ ...) سرخسی قدس سرّه العزیز. وی در ابتداء مجاهده بسیار داشت و معامله به احتیاط ناگاه کشفی افتادش که عقلش برفت ...