اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لوع

نویسه گردانی: LWʽ
لوع . [ ل َ ] (ع مص ) لَوعَة. سوختن دوستی دل کسی را و بیمار ساختن . (منتهی الارب ). اندوه و محبت عشق دل را بسوختن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || سوزش عشق . (منتخب اللغات ). || بددل گردیدن . || حریص و بدخوی گشتن . || برگردانیدن آفتاب گونه ٔ چیزی را. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
لوا. [ ل ِ ] (ع اِ) لِواء. رایت . عَلَم . درفش . رجوع به لواء شود : همانا که باشد مرا دستگیرخداوند تاج و لوا و سریر [ نبی ] . فردوسی .معتمد...عهد...
لوا. [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و رشت ، میان پائین بازار رودبار و گنجه در 272هزارگزی تهران .
لووع . [ ل ُ ] (ع مص ) لوع . بددل گردیدن و حریص و بدخوی گشتن . (منتهی الارب ). رجوع به لوع شود.
لواء. [ ل ِ ] (ع اِ) ۞ (در استعمال فارسی زبان بدون همزه آید) رایت . عَلَم . علم لشکر. (مهذب الاسماء). بند. علم بزرگ . (دهار). ام الرمح . درفش...
لواء. [ ل َوْ وا ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ).
پال لوا. [ اُ ] (اِخ ) ۞ کرسی واندِه از ناحیه ٔ سابل دُلُن ، دارای 570 تن سکنه .
صبح لوا. [ ص ُ ل ِ ] (ص مرکب ) درخشان درفش . پیروزمند. ظفرمآب : هم ز بالا به چه افتید چو خورشید به شام گر ستاره سپه و صبح لوائید همه .خاقانی .
عرش لوا. [ ع َ ل ِ ] (ص مرکب ) که لوای آن عرش باشد. که لوایی بلند دارد : عقل که دید طلعتش حرز بر اودمید و گفت اینت شه ملک سپه ، عرش لوای ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
چوزه لوا. [ زَ ل ِ / ل ُ ] (اِ مرکب ) چنگلاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). جوجه ربا. چوزه ربا. زغن . خاد. مرغ گوشت ربا. غلیواج . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.