لوی
نویسه گردانی:
LWY
لوی . [ ل َوا ] (ع اِمص ) پیچش شکم و درد آن . (منتهی الارب ). پیچائی ناف . (مهذب الاسماء). بیجیذج (طب ). فیجیذق . پیچیدک . پیچیدج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی باب هشتم از جزء چهارم از گفتار نخستین از کتاب ششم ). علوز. علوص . بیماری که از بسیار خوردن و آشامیدن و تقلیل ریاضت پدید آید و تن و عروق و عضله پر شود از بخارات و بادها و ماندگی حس شود و رگها و ماهیچه ها کشیده شوند و خمیازه بسیار شود، و روی چشمان سرخ شوند. (بحر الجواهر). باشد که مردم چند روز طعام و شراب زیادت خورد و ریاضت کمتر کند و بدان سبب تن او ممتلی گردد و عضله های اوجمع شود و اندر خویشتن ماندگی یابد و به سبب بادها و بخارها عضله ها و رگها کشیده شود و مردم خویشتن را همی پیچد و همی یازد و تمطی و تثاوب می کند و رنگ روی و چشم سرخ شود این حال را اللوی گویند به تازی و بیجیذج نیز گویند و این لفظ پارسی است معرب کرده ، یعنی تازی گردانیده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || (مص ) کج-ی . لوی القدح و الرمد؛ کج گردید. || لوی الکَلَاءُ؛ خشک گردید. || (ضمیر) آنان که . ج ِ التی ، بر غیر لفظ. اللای . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
لوی . [ ل ِ وا ] (اِخ ) یوم اللوی ؛ زعموا انه یوم واردات لبنی ثعلبة علی بنی یربوح . قال جریر : کسونا ذباب السیف هامة عارض غداة اللوی و النجی...
لوی . [ل ِ وا ] (اِخ ) نام رودباری از وادی های بنی سلیم و یوم اللوی وقعتی بدانجا بوده است . (از عجم البلدان ).
لوی . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ نام کرسی بخش کرس از ولایت سارتن به فرانسه . دارای 3247 تن سکنه .
لوی . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ امیل . مصور تاریخ فرانسه ، مولد پاریس (1826-1890 م .).
لوی . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ مُریس . ریاضی دان و مهندس فرانسوی ، مولد ری بوویه (1838-1910 م .).
لوی . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ نام سومین پسر یعقوب پیغمبر. رجوع به لاوی شود.
لوی . [ ل ِ ] (ع اِ) مماله ٔ لوا. درفش . عَلَم . و رجوع به لواء و لوا شود : سخن سپارد بیهوش را به بند بلاسخن سپارد هشیار را به عهد و لوی . ناصر...
لوی . [ ل ِ وا ] (ع اِ) پایان ریگ توده . (منتهی الارب ). ریگ برهم پیچیده . ج ، الویه . (مهذب الاسماء). || جای باریک و کج شده از آن . ج ، ال...
لوی . [ ل ُ وا ] (ع اِ) ناچیزها. || باطلها. (منتهی الارب ).
لوی . [ ل َ وی ی ] (ع اِ) درختی است . || (ص ) گیاه خشک . (منتهی الارب ). تره ٔ خشک . (مهذب الاسماء). گیاه پژمرده . (منتهی الارب ).