اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

له

نویسه گردانی: LH
له . [ ل َه ْ ] (اِ) شراب . باده ٔ انگوری . شراب انگوری . (برهان ) :
هرچه بستاند از حرام و حرج
از بهای نماز و روزه و حج
یا به له یا به منگ صرف کند
برف را یار دوغ و ترف کند.

سنائی .


با له و منگ عمر خویش هدر.

سنائی .


دولت آنراست در این وقت که آبش از له
صلت آنراست در این شهر که نانش از بنگ .

سنائی .


|| بوی . (جهانگیری ). مطلق بوی را گویند، خواه بوی خوش و خواه بوی بد. (برهان ) :
هر یکی را ز سیلی و له تاز ۞
سبلت و ریش و خایگان گنده .

سوزنی .


من چه گفتم کجا بماند دل
که دلم له نبرده رفت از کار.

مولوی .


|| درخت ناجو را گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان ). ناژو. || جخج . جخش . خرک ، جخش چیزیست که بگردن اهل فرغانه و ختلان برآید چون بادنجانی و درد نکند و بزبان ما آن را له گویند. (لغت نامه ٔ اسدی ذیل لغت جخش ) ۞ . || سیلاب . (به لهجه ٔ طبری ). || لَه ْ یا لِه ْ. پسوند که مثل علامت تصغیر می نماید:زنگله . چراغله . چرخله . کندوله . لوله . جغله . کوتوله .خپله . || مزید مؤخر امکنه واقع شود: مشتله . مشوله . ملاله . جدیله . بتیله . ابله . بوله .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
افاً له . [ اُف ْ فَن ْ ل َه ْ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ نفرینی ) نفرینی یا دشنامی است . تُفاً لَه . (یادداشت مؤلف ).
قبحاً له . [ ق ُ / ق َ حَن ْ ل َ ] (ع جمله ٔاسمیه ٔ نفرینی ) جمله ٔاسمی در مقام نفرین به کار رود؛ زشتی باد بر او. (منتهی الارب ). گویند: قبحاً ...
پاراک له . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ روح القدس . فارقلیط. فارقلیطا.
پاراک له . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ صومعه ای که آبِلارنزدیک نوژان سورسن بساخت و هلوئیز راهبه ٔ آن بود.
غفراﷲ له . [ غ َ ف َ رَل ْ لا هَُ ل َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) یعنی خدای گناه او را ببخشد. این جمله را در مقام دعا درباره ٔ غایب به کار ...
فی له تر. [ ل ِ ت ِ ] (اِخ ) فیلِتِر. شخصی است که در پرگام یکی از شهرهای آسیای صغیر دولتی تأسیس کرد و آن را از قلمرو جانشینان اسکندر جدا و...
له کردن . [ ل ِه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خُرد و نرم سائیدن چنانکه گوشت را در هاون .- دک و پوزش را له کردن ؛ خرد وخاکشی ساختن .- له و لورده ...
له لورده . [ ل ِ هَِ ل َ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) له و لورده . سخت خرد و درهم شکسته و رجوع به له و نیز له و لورده شود.
این واژه تازى (اربى) است به معناى کسى که دربرابرش تعهدى شده و میتوان بجاى آن از واژه ى پدیستان پَدَش Padistan padash (به ساختار پهلوى: متعهد به/براى ا...
این واژه تازى (اربى) است و بهتر است بجاى آن بویژه در دانش حقوق از واژه هاى مَرْجیک پَدَش Marjik padash (مَرْج:کردى: شرط + ایکik (پهلوى : صفت مفعول...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.