اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

له

نویسه گردانی: LH
له . [ ل َه ْ ] (اِ) شراب . باده ٔ انگوری . شراب انگوری . (برهان ) :
هرچه بستاند از حرام و حرج
از بهای نماز و روزه و حج
یا به له یا به منگ صرف کند
برف را یار دوغ و ترف کند.

سنائی .


با له و منگ عمر خویش هدر.

سنائی .


دولت آنراست در این وقت که آبش از له
صلت آنراست در این شهر که نانش از بنگ .

سنائی .


|| بوی . (جهانگیری ). مطلق بوی را گویند، خواه بوی خوش و خواه بوی بد. (برهان ) :
هر یکی را ز سیلی و له تاز ۞
سبلت و ریش و خایگان گنده .

سوزنی .


من چه گفتم کجا بماند دل
که دلم له نبرده رفت از کار.

مولوی .


|| درخت ناجو را گویند و به عربی صنوبر خوانند. (برهان ). ناژو. || جخج . جخش . خرک ، جخش چیزیست که بگردن اهل فرغانه و ختلان برآید چون بادنجانی و درد نکند و بزبان ما آن را له گویند. (لغت نامه ٔ اسدی ذیل لغت جخش ) ۞ . || سیلاب . (به لهجه ٔ طبری ). || لَه ْ یا لِه ْ. پسوند که مثل علامت تصغیر می نماید:زنگله . چراغله . چرخله . کندوله . لوله . جغله . کوتوله .خپله . || مزید مؤخر امکنه واقع شود: مشتله . مشوله . ملاله . جدیله . بتیله . ابله . بوله .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
له . [ ل َه ْ ](ع حرف جر + ضمیر) (از: لََ + ه ) برای او. او را.- مدّعی ̍ له .- مُعَظَّم ٌ له .- ولَه ُ ؛ او راست . || لَه ِ. به سودِ. به نفعِ...
له . [ ل َه ْ ] (ترکی ، حرف اضافه ) در ترکی ترجمه ٔ «با» که برای معنی معیت آید و در اصل «اِلَه » بوده به کسر همزه . (غیاث ).
له . [ ل َه ه ] (ع مص ) تنک و نیک ساختن موی را و نیکو گردانیدن . (از منتهی الارب ). له الشعر؛ رققه و حسنه . (اقرب الموارد).
له . [ ل َه ْ ] (اِخ ) نام شهری است از ترکستان . (برهان ).... و آن اکنون در تصرف دولت روس است . (آنندراج ).
له . [ ل ِه ْ ] (ص ) ازهم پاشیده و مهراشده و مضمحل گردیده باشد. (برهان ). مضمحل و ازهم پاشیده . (جهانگیری ).
له . [ ل ِه ْ ] (اِ) نامی که در رودسر، دیلمان و لاهیجان به اوجا دهند. ملج . ملیج . شلدار. لروت . لونگا. سمد. سمت . قره آقاج . و رجوع به اوجا شو...
له . [ ل ِه ْ ] (اِخ ) مردم پلنی . مردم لهستان . || نام رودی در باویر آلمان ۞ . || نام شهری از فرنگستان که در حدود روم واقع است . (برها...
له . [ ل ُه ْ ] (اِ) نام پرنده ای است صاحب مخلب و در کوههای بلند آشیان کند و به عربی عقاب گویندش . (برهان ). مرغی باشد ذی مخلب که بر کوهها...
له له . [ ل َه ْ ل َه ْ ] (اِ صوت ) آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی . رجوع به له له زدن شود.
برج له . [ ب ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه آن 470 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.