اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لیف

نویسه گردانی: LYF
لیف . [ ل َ ] (ع مص ) خوردن چیزی را. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
لیف . (اِ) کیسه ٔ صابون . کیسه ای از پارچه ٔ نازک که صابون در آن نهند و تن شویند با آن . کیسه ای از ململ یا چلوار و امثال آن که صابون در آ...
لیف ساز. (نف مرکب ) آنکه لیف سازد.
لیف خز. [ ف ِ خ َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرز پوست خز : همان گرده ٔ نرم چون لیف خزکز او پخته شد گرده ٔ گرده پز.نظامی .
لیف دان . (اِ مرکب ) دوات مرکب خوش نویسان را گویند و دوات شنجرف و صدف را نیز گفته اند. (آنندراج ).لیفه دان . و رجوع به لیقه ، لیفه دان و لیقه...
لیف گیر. (نف مرکب ) که لیف گیرد چون ماشین لیف گیری برای استخراج لیف های موز و مانند آن ۞ .
لیف ناک . (ص مرکب ) دارای لیف . رجوع به لیف شود: حنظل ؛ نر و ماده باشد و ماده نرم و سپید و بی لیف بود و نر لیف ناک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی...
لیف گیری . (حامص مرکب ) عمل لیف گیر. || استخراج لیف موز و جز آن .
لیف زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با لیف و صابون خود را شستن . لیف و صابون زدن . با لیف شوخ ستردن از تن در حمام و توسعاً با کیسه ٔ از چلوار و ...
لیف سازی . (حامص مرکب ) عمل لیف ساز.
لیف شاگرد. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی جزءدهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در یازده هزارگزی شمال فومن ، کنار راه فرعی جمعه بازار به هنده خال...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.