اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ماذ

نویسه گردانی: MAḎ
ماذ. (ع ص ) نیکو و خوش طبع زیرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیکوروی خوش طبع زیرک که صحبت وی خنده آورد. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ماز. (اِ) مطلق چین و شکنج را گویند. (برهان ). چین و شکنج . (آنندراج ). چین و شکنج و تا و لا. (ناظم الاطباء). چین . نورد. پیچ و خم . شکن . کلچ ...
ماز. [ زِ ] (ع اِ فعل ) قاتل به مقتول گوید: ماز رأسک و گاهی گوید ماز، و سکوت می کند، یعنی گردن دراز کن . ازهری گوید: نمی دانم این کلمه چ...
ماز.(اِخ ) نام کوهی است در تبرستان و سبب تسمیه ٔ او به مازندران همین بوده ۞ یعنی اشخاصی که در درون آن ولایت که مازندران است ساکن ...
ماز: در زبان مازنی به زنبور عسل "ماز" گفته میشود.
درلغت به معنای قربانی کردن چیزی برای کس یا چیز دیگر، فدای کس یا چیزی شدن؛
چیستان راه
هزاران راهه
معض . [ م َ ع َ / م َ ] (ع مص ) خشمناک گردیدن و دشوار شدن کار برکسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دشوار شدن کار بر کسی و خش...
معض . [ م َ ع ِ ] (ع ص )خشمناک از کار و آنکه کار بر وی دشوار آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معض . [ م َ ع َض ض ] (ع اِ) آنچه بدان چنگ زنند. متمسک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء):مالی فی هذاالامر معض ؛ ای مستمسک . (اقرب الموارد).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.