اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ماز

نویسه گردانی: MAZ
ماز.(اِخ ) نام کوهی است در تبرستان و سبب تسمیه ٔ او به مازندران همین بوده ۞ یعنی اشخاصی که در درون آن ولایت که مازندران است ساکن باشند و آن را موز نیز گویند... و آن کوه از حد گیلان تابه لار و گفته اند تا به جاجرم کشیده بود و گفته اند ماز نام مردی بود از نژاد سوفر و او دیواری از جاجرم تا گیلان کشیده و در آن دروازه قرار داده که بی اذن اوآمد و شد نشود و از ترکتازی ترکمانان و اتراک دیگر محفوظ باشند و آن دیوار را ماز می خوانند و هرچه در درون آن دیوار بود مازندران گفتند و مازیار نام حاکم مازندران بوده و این نام دلالت می کند که ماز نام کوه می باشد و مازیار به معنی ملک الجبال باشد چنانکه شهریار حاکم شهر را گویند و بازیار ۞ بازدار و قوشچی را نامند و مازندران با واو و الف هر دو صحیح است و تبرستان مرادف کوهستان ۞ است ، چنانکه گذشته است و اﷲ اعلم . (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به مازندران شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
معز. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمعَز و مَعزاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به امعز و معزاء شود.
معز. [ م َ ع َ ] (ع اِمص ) درشتی و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) زمین درشت . (منتهی الارب ) (آنندر...
معز. [ م ُ ع ِزز ] (ع ص ) گرامی دارنده . (آنندراج ). کسی که تعظیم می کند و عزیز می دارد. (ناظم الاطباء). عزیزکننده . عزت بخش . مقابل مُذِل ّ. (یا...
معز. [ م ُ ع ِزز ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معز. [ م ُ ع ِزز ] (اِخ ) رجوع به عزالدین آیبک و طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.
ماذ. (ع ص ) نیکو و خوش طبع زیرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیکوروی خوش طبع زیرک که صحبت وی خنده آورد. (ناظم الاطباء).
معض . [ م َ ع َ / م َ ] (ع مص ) خشمناک گردیدن و دشوار شدن کار برکسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دشوار شدن کار بر کسی و خش...
معض . [ م َ ع ِ ] (ع ص )خشمناک از کار و آنکه کار بر وی دشوار آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معض . [ م َ ع َض ض ] (ع اِ) آنچه بدان چنگ زنند. متمسک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء):مالی فی هذاالامر معض ؛ ای مستمسک . (اقرب الموارد).
معض . [ م ُ ع َض ض ] (ع ص ) کسی که شتران وی عَض ّ خورند. ج ، معضون . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)؛ بنوفلان معضون ؛ خداوند شتران عض خوارن...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
مازیار کیوان
۱۳۸۹/۱۱/۰۵ Iran
0
4

افزون بر نوشتار ها پیشین این را نیز باید افزود که هم اینک مردم شهر دماوند که در دامنه جنوبی البرز زندگی میکنند به رشته کوهی از البرز که شمال شهر قرار دارد و درازنایی 60 کیلومتری دارد هم اینک نیز ماز میگویند. بایسته به یاد آوری است که این رشته کوه که بخشی از کوهستان البرز است همچون دیواری است که شکنج های کم و بیش در سرتاسر آن روی در بسته و این چم نام گذاری آن را به خوبی میرساند.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.