اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مازه

نویسه گردانی: MAZH
مازه . [ زَ / زِ ] (اِخ ) سردار ایرانی که مأمور بود مانع عبور اسکندر از رودخانه ٔ فرات گردد. (از ایران باستان ص 1371). و رجوع به همین مأخذ ص 1371 و 1447 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
مازه . [ زَ / زِ ] (اِ) استخوان میان پشت را گویند که عربان صلب خوانند. (برهان ). استخوان پشت و آن را پشت مازه نیز گویند و درد پشت را نیز پ...
مازه. در ساختار قایق‌ها و کشتی‌ها، تیر حمال اصلی کف قایق مازه[۱] (به انگلیسی: keel) یا بـِیس نامیده می‌شود. مازه ستون فقرات کشتی یا قایق و مهم‌ترین سا...
دَ. زِ. دست مالی کردن به چیزی دست زدن در گویش کازرونی(ع.ش)
بنی مازه . [ ب َ زَ ] (اِخ ) تاج الاسلام احمدبن عبدالعزیز که امام بخارا بود، به پسر برهان یا آل برهان شهرت داشتند. بعلت نسبت پدری بنی مازه ...
مازه در. [ زَ / زِ دَ ] (اِ مرکب ) درد پشت باشد. (فرهنگ جهانگیری ). مازه درد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مازه درد شود.
مازه درد. [ زَ / زِ دَ ] (اِ مرکب ) درد پشت را گویند، چه مازه استخوان پشت است و به این معنی در چند نسخه به حذف آخر نوشته شده بود که «م...
مازه عرب . [ زِ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرغاست که در بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز واقع است و 105 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
پشت مازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) پشت مازو. سلک استخوانهای میان پشت ۞ . (برهان قاطع). گوشت دو جانب ستون فقرات . راسته . پشت مزه . پشت ن...
مازح . [ زِ ] (ع ص ) لاغ کننده . (ناظم الاطباء). مزاح کننده . بذله گو. (فرهنگ فارسی معین ) : اگر کسی بود که شرابخواره نباشد و مازح ... (سیاست ...
ماضح . [ ض ِ ] (ع ص ) زشت کننده ٔ ناموس کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
محسن
۱۳۹۷/۰۲/۱۷
0
0

در گویش دزفولی،مازه بمعنی کمر و پشت وجود داره و هم در اصطلاحی رایج،به نرینگی هم گفته میشه.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.