اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ماه

نویسه گردانی: MAH
ماه . (اِخ ) قمر. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). بمعنی نیر اصغر است که عربان قمر خوانند. (برهان ). قمر را گویند و به زبان دری و تبری مونک و مانک گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و اضافت ماه به طرف فلک و مترادفات آن حقیقت است و این از جهت اظهار خصوصیت فلک و شأن و جلالت ماه بود... و تابان ، شب گرد، ناشسته رو، مهرپرور از صفات و شمع، چراغ ، مشعله ، شعله ، نقره چنبر، دایره ، شیشه ، ساغر، پیمانه ، قرص ، ترنج ، سیب ، نسرین ، صندل ، پنبه ،گوی ، کف ، پنجه از تشبیهات اوست . (آنندراج ). سیاره ٔ مطیع زمین که بر دور آن می چرخد و در مدت شب آن را روشن می کند و به تازی قمر و نیر اصغر و به فارسی ماج وماص و مج و مهیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). ماه =مانگ . در اوستا و پارسی باستان ، مانگه ۞ . سانسکریت ، ماس ۞ (ماه ، قمر). کردی ، مه ۞ (قمر، شهر [ عربی ]) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خانه ٔ او سرطان است و شرف او در ثور است . (مفاتیح العلوم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نیر اصغر. قمر و به عقیده ٔقدما جای او در فلک اول است و یکی از کواکب یا سیارات سبعه است (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جَیلَم . ابوالوضی ، حاسن . (یادداشت ایضاً). به لاتین «لونا» ۞ جسمی است آسمانی که بدور زمین می گردد و از خورشید نور می گیرد و پرتو خود را به زمین منعکس می سازد. ماه در گردش خود به دور زمین مداری بیضی شکل را بمدت 29 شبانه روز و 12 ساعت و 44 دقیقه طی می کند ۞ که آن مدت رایک ماه قمری گویند و دوازده ماه قمری را یکسال قمری نامند که از 354 روز تشکیل می یابد. از طرف دیگر مدت زمان حرکت انتقالی ماه (بدور محور مایل به 83 درجه و 30 دقیقه ) درست برابر مدت زمان حرکت وضعی آن است از این روی همیشه یک سطح نیمکره ٔ ماه بطرف زمین است . حجم آن 50 بار کمتر از زمین است و بطور متوسط در فاصله ٔ 353680 کیلومتری آن است و شعاعش 1736 کیلومتر است . نیروی جاذبه ٔ ماه تقریباً یک ششم نیروی جاذبه ٔ زمین است معذلک همین نیروی جاذبه بر روی زمین مؤثر است و از آن جمله جزر و مد دریاها و اقیانوسها است که بر اثر تأثیر متقابل نیروی جاذبه ٔ ماه و خورشید بوجود می آید. چگالی ماه چهار پنجم چگالی زمین است . مدارحرکت انتقالی ماه خطی است مارپیچ که دور حرکت انتقالی زمین پیچیده باشد و فاصله ٔ دو هلال متوالی ماه را یک ماه قمری نام گذاشته اند. محاق موقعی است که ماه بین زمین و آفتاب واقع گردد و در این حالت ماه دیده نمی شود زیرا طرف روشن آن به طرف خورشید است و جانب تاریک آن به سوی زمین . بدر موقعی است که ماه در سیر خود بدور زمین نسبت به آفتاب در نیمه ٔ بیرون مدار خود واقع شود یعنی زمین بین خورشید و ماه قرار گیرد و دراین وقت طرف روشن آن مواجه با زمین است و بصورت قرص منور دیده می شود، حالت بدر ماه را مقابله ۞ و استقبال و ماه تمام نیز گویند.
تربیعات : ماه در طی مدار حرکت انتقالی خود چهار حالت پیدا می کند که از آنها به محاق ۞ ، تربیع اول ، بدر و تربیع ثانی تعبیر کنند، چون ماه از محاق درآید در شب اول ، ماه اندکی از کنار آن دیده شود و آن را ماه نو گویند و به کمانی شبیه است و شب به شب قوت گیرد و پس از یک هفته نصف قرص ماه منور می نماید که آن را تربیع اول گویند و پس از هفته ٔ دیگر روشنائی بر تمام قرص احاطه کند که آن را بدر ۞ گویند و در آخر هفته ٔ سوم حرکت انتقالی خود باز نیمی از قرص منور می نماید که در این حالت آن را تربیع ثانی خوانند و از ابتدای هفته ٔ چهارم ببعد کم کم ماه در محاق رود و در انتهای یک دور حرکت انتقالی خود دوباره تجدید هلال نماید. فاصله زمان بین تربیعات و بدر را تثلیث گویند. خسوف یا ماه گرفتگی زمانی است که ماه در حالت بدر باشد و زمین بین خورشید و ماه حایل شود و ماه در مخروط ظل زمین قرار گیرد، خسوف نیز کلی و جزیی تواند بود و بسته به آن است که تمام قرص ماه در سایه ٔ زمین واقع شود یا قسمتی از آن . وزن مخصوص ماه 3/3 است و جرم آن در حدود181 جرم کره زمین است . در سطح ماه گودالهائی به ابعاد مختلف و دشتها و کوههائی مشاهده می شود که ارتفاع آنها از مرتفعترین بلندیهای زمین متجاوز است ولی در ماه جوی وجود ندارد. خاک ماه اولین بار در سال 1969 مورد بررسی قرار گرفت و پروازهای آپولوی 11 و نیز آپولوی 12 (ژوئیه و نوامبر) به آمریکائیها فرصت داد که نمونه هائی از خاک ماه را به زمین آورند و مورد آزمایشهای علمی قرار دهند. و رجوع به لاروس و فرهنگ اصطلاحات علمی شود :
نه ماه سیامی ۞ نه ماه فلک
که اینت غلام است و آن پیشکار

رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
زماه برتر خورشید و تیر با ناهید.

بوشکور.


بسان سرو سیمین است قدش
ولیکن بر سرش ماه منور

دقیقی .


درخت سبز تازه شام و شبگیر
که ماه از برهمی تابد بر او بر.

دقیقی .


چراکه نور فرونگذرد ز شمس به ماه
چو آبگینه که بیرون گذشت نور از نار.

ابوالهیثم .


که دیده ست مشک مسلسل زره سا
که دیده ست ماه منور زره ور.

امینی نجار (از لباب الالباب ج 2 ص 41).


فلک خواندمش زان کجا بودتابان
رخانش چو ماه و کمر چون دو پیکر.

امینی نجار (از لباب الالباب ج 2 ص 42).


منگر به ماه ، نورش تیره شود ز رشک
مگذر به باغ ، سرو سهی پاک بشکنی .

منجیک .


به ماه ماندی اگر نیستیش زلف سیاه
به زهره ماندی اگر نیستیش مشکین خال .

استغنائی نیشابوری .


دستش از پرده برون آمدچون عاج سفید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه .

کسائی .


می چون میان سیمین دندان او رسید
گویی کران ماه به پروین درون نشست .

عماره ٔ مروزی .


که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه
ستاره ست پیش اندرش یا سپاه .

فردوسی .


خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ٔ ماه و ناهید و مهر.

فردوسی .


بداندیش ما را تو کردی تباه
تویی آفریننده ٔ هور و ماه .

فردوسی .


نیستان شد از نیزه آوردگاه
ز نیزه نه خورشید پیدا نه ماه .

فردوسی .


جام می آورد بامداد و به من داد
آنکه مرا بالبانش کار فتاده ست
گفتم مهر است ؟ گفت مهرش پرورد
گفتم ماه است گفت ماهش زاده ست .

غضائری .


گفتم ایشان چو ستاره اند و ملک یوسف ماه
من ستاره نشناسم که همی بینم ماه .

فرخی .


چو سرو بود و چو ماه و نه ماه بود و نه سرو
قبا نپوشد سرو و کله نداردماه .

فرخی .


گهی به ژرف نشیبی سرای پرده زند
چنانکه ماهی از افراز آن نماید ماه .

فرخی .


ورچه از چشم نهان گردد ماه اندر میغ
نشود تیره و افروخته باشد به میان .

فرخی .


اسب گردون است از او، گر شیر بر گردون رود
خانه بستان است از او، گر ماه در بستان بود.

عنصری .


تا جهان بوده ست کس بر ماه نفشانده ست مشک
زلف او خود هر شبی بر ماه مشک افشان بود.

عنصری .


به ماه مانی آنگه که تو سوار شوی
چگونه ای عجبی ماه را سوار که کرد.

عنصری .


ولیکن ماه دارد قصد بالا
فروشد آفتاب از کوه بابل .

منوچهری .


من و تو غافلیم و ماه خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل .

منوچهری .


غریب از ماه والاتر نباشد
که روز و شب همی برد منازل .

منوچهری .


وز ابر چو سر برون زند نورش
چون ماه بر آسمان زند خرمن .

عسجدی .


چنان از حسرت دل برکشم آه
کجا ره گم کند بر آسمان ماه .

(ویس و رامین ).


نیاید آن نفع از ماه کآید از خورشید
اگرچه منفعت ماه نیست بی مقدار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


ماه و ماهی را مانی تو ز روی و اندام
ماه دیده ست کسی نرم تراز ماهی شیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


آفتاب دیدار سلطان بر ماه افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402).
شب است و همه راه تاریک و چاه
کلیچه میفکن که نرسی به ماه .

اسدی .


پیشانی و قفای تو ای ترک دلستان
این زهره ٔ زمین است آن ماه آسمان .

کمالی .


ماه دوان هم گران رکاب نباشد
باش که چندان سبک عنان بنماند.

سعید طائی .


ماهکی ۞ سر و قد و سیم تن و لاله رخ است
ماه کی نوش لب و ناربر و جعدور است .

روزبه نکتی (از لباب الالباب ج 2 ص 57).


در پیش من مشکل رهی با سهم و هیبت مهمهی ۞
ماه اندر او مانده مهی مانند اشتر در وحل .

لامعی .


تیز آتشی فگنده سوی مه همی شهاب
سیمین کشیده ماه به روی اندرون مجن .

لامعی .


بر آسمان ز کسوف سیه رهایش نیست
مر آفتاب درخشان و ماه تابان را.

ناصرخسرو.


گربر قیاس فضل بگشتی مدار دهر
جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا.

ناصرخسرو.


ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند
گر تو بمثل بر فلک ماه رسانیش .

ناصرخسرو.


می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را.

(منسوب به خیام ).


در ماه چه روشنی که در روی تو نیست
در خلد چه خرمی که در کوی تو نیست .

مسعودسعد.


نشسته بودم کآمد خیال او ناگاه
چو ماه ، روی و چو گل ، عارض و چو سیم ، ذقن .

مسعودسعد.


ماه روز ای به روی خوب چو ماه
باده ٔ لعل مشکبوی بخواه .

مسعودسعد.


گفتم قران ماه و ستاره بهم کجاست
گفتا به بزمگاه وزیر خدایگان .

امیرمعزی .


گفتم فروغ روی تو افزون به شب بود
گفتا به شب فروغ دهد ماه آسمان .

امیرمعزی .


پدید کرد ثریاو ماه چون بنمود
سمن ز سنبل سیراب و لؤلؤ از مرجان .

ازرقی .


ز بهر مژده رخش ساخت چون ستاره و ماه
پدید کرد سمن زار زیر لاله ستان .

ازرقی .


ز شرع است این نه از تن تان درون جانتان روشن
ز خورشید است نز چرخ است جرم ماه نورانی .

سنائی .


ای امیری که بر سپهر جمال
آفتاب است و ماه رایت تو.

سنائی .


چون گردش آسمان نکوخواه من است
دیدم رخ او که بر زمین ماه من است .

ادیب صابر.


ماه است ترا چهره و مشک است ترا زلف
سرو است ترا قامت و سیم است ترا بر.

ابوالمعالی رازی .


جهانجوی بربست دست سیاه
برون شد ز خرگه چو از ابر ماه .

؟ (شهریارنامه ٔ مختاری غزنوی ).


چو دید ماه به عادت بگفت آنک ماه
به شرم گفتمش ای ماه چهره ، ماه کجاست ؟

عمعق .


نگاه کردم نی ماه دیدم و نه فلک
براینکه گفتم و گویی همی خدای گواست .

عمعق .


دوش در کوی خرابات مرا ناگاهی
یار پیش آمد سروی و به رخ چون ماهی .

کافی همدانی .


سروند ولیکن همه چون ماه تمامند
ماهند ولیکن همه چون سرو روانند.

کافی همدانی .


گر گویم حاشا که چو ماهند و چو سروند
واﷲ که به مطلق نه چنین و نه چنانند.

کافی همدانی .


ماه در یک برج نیاساید و آفتاب در یک جا نپاید. (مقامات حمیدی ).
با آفتاب و ماه و ستاره ست آسمان
گویی که نسخت رخ تو آسمان گرفت .

قوامی رازی .


ماهی تو و نیکوان ستاره
این فخر من و ترا تمام است .

قوامی رازی .


ناگاه ماه از افق مشرق برآمد و زرسوده بر زمین ریخت . (تاریخ بیهق ). گفتند هریکی از ما باید که در تشبیه این ماه بر مقدار فهم و وهم خویش اوصافی لازم شمرد. (تاریخ بیهق ). این ماه ماننده است به سبیکه ٔ زر خالص که از بوته بیرون آید. (تاریخ بیهق ).
چو سرو و ماه خرامان به نزد من باز آی
که ماه و سرو منی مشک زلف و سیم بدن .

سوزنی .


رونق ماه رخ افروز زخط شبرنگ
شود آری زشب تیره فزون رونق ماه .

شرف الدین شفروه .


ماه گردون زخجالت چو به رویت نگرد
از نزاری چو سر موی شود هر سر ماه .

شرف الدین شفروه .


ز پرنیان عذار چو آفتاب تو ماه
همان کشید که توزی ز ماهتاب کشید.

شرف الدین شفروه .


با رای توچو ماه سپر ماه آسمان
با بأس تو چو شیر علم شیر مرغزار.

وطواط.


ای مسلمانان فغان از دور چرخ چنبری
وز نفاق تیر و قصد ماه و کید مشتری .

انوری .


گفتم که از خط تو فغان است خلق را
گفت از خسوف ماه بود خلق را فغان .

انوری .


بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه
بربسیط کره از خوید زره پوشد تل .

انوری .


روی چون ماه آسمان داری
قد چون سرو بوستان داری .

انوری .


ماه زیباست ولی چون رخ زیبای تونه
سرو یکتاست ولی چون قد یکتای تو نیست .

مجیرالدین بیلقانی .


شمع را هر روز مرگ و لاله را هر شب ذبول
باغ را هر سال عزل و ماه را هر مه سرار.

جمال الدین عبدالرزاق .


مهر را بیم خسوف و ماه را ننگ محاق
خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار.

جمال الدین عبدالرزاق .


ماهی و خون را دیت شاه دهد زانکه هست
عاقله ٔ دور ماه شاه ولی النعم .

خاقانی .


ایا شهی که گرفته ست زیر شهپر حفظ
همای دولتت از اوج ماه تا ماهی .

ظهیر فاریابی .


ماه در مشک نهان کرده که این رخسار است
شکر از پسته روان کرده که این گفتار است .

رضی الدین نیشابوری .


پریدختی ، پری بگذار، ماهی
به زیر مقنعه صاحب کلاهی .

نظامی .


خرد سرگشته بر روی چو ماهش
دل وجان فتنه بر زلف سیاهش .

نظامی .


به هر چشمه شدن هر صبحگاهی
برآوردن مقنعوار ماهی ۞ .

نظامی .


زود در مالید آن خورشید راه
دست ببریده به رای همچو ماه .

عطار.


هرچه از ماه تا به ماهی هست
هیچ از خود جدا نمی دانم .

عطار.


زماه مشعله ٔ قدسیان برافروزد
ز رای مهر ممالک فروز صبح ضمیر.

شمس طبسی .


خورشید فتاد پیش رویت
بر خاک چنانکه ماه تابان .

بدر جاجرمی .


کرده چو سایه روی به دیوار روز و شب
با آفتاب و ماه گهم جنگ و گه عتاب .

کمال الدین اسماعیل .


این بدان ماند که خرگوشی بگفت
من رسول ماهم و با ماه جفت .

مولوی .


ماه گردون چون در این گردیدن است
گاه تاریک و زمانی روشن است .

مولوی .


ماه با احمد اشارت بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود.

مولوی .


گل با وجود او چوگیاه است پیش گل
مه پیش روی او چو ستاره ست پیش ماه .

سعدی .


معانی است در زیر حرف سیاه
چو در پرده معشوق و در میغ ماه .

سعدی .


از رشک آفتاب جمالت برآسمان
هر ماه ، ماه دیدم چون ابروان تست .

سعدی .


شهنشهی که زمین از فروغ طلعت او
منور است چنان کاسمان به طلعت ماه .

سعدی .


هرکه در شب رخ چون ماه تو بیند گوید
روز عید است مگر یا شب نوروز امشب .

خواجوی کرمانی .


ماهی نتافت چون رخت از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن .

حافظ.


ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان .

حافظ.


کافر مبیناد این غم که دیده ست
از قامتت سرو، از عارضت ماه .

حافظ.


زهی سعادت و طالع که او شبی چون ماه
به کلبه ٔ من بی خان و مان فرود آید.

کمال خجندی .


- گرفتن ماه ؛ خسوف . رجوع به خسوف شود.
- ماه برآمدن ؛ طلوع کردن آن . پدیدار و نمایان گشتن آن . نمایان شدن آن از پس افق :
ای ز عکس رخ تو آینه ماه
شاه حسنی و عاشقانت سپاه
هرکجا بنگری دمد نرگس
هرکجا بگذری برآید ماه .

کسائی .


- ماه بر دو هفته ؛ ماه شب چهارده :
ترک هزاران به پای پیش صف اندر
هریک چون ماه بر دو هفته درفشان .

رودکی .


- ماه تمام ؛ ماه کامل ، بدر. ماه دوهفته . ماه چهارده شبه . ماه شب چهاردهم . پرماه . گردماه :
بر سر هر نرگسی ماهی تمام
شش ستاره بر کنار هر مهی .

منوچهری .


چون ببریدی شود هریک از آن ۞ ده ماه نو
ورنبری گردد اندر ذات خود ماهی تمام .

عسجدی .


سروند ولیکن همه چون ماه تمامند
ماهند ولیکن همه چون سرو روانند.

کافی همدانی .


بزرگان و سادات چون انجمند
وی اندر میان همچو ماه تمام .

سوزنی .


بود مردی به مصر ماهان نام
منظری خوبتر زماه تمام .

نظامی .


شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام .

حافظ.


حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار.

حافظ.


و رجوع به ترکیب ماه چهارده شبه و ماه دو هفته شود.
- ماه چارده ؛ قمر چارده شبه . بدر. ماه دو هفته :
سیاه چشما ماها من این ندانستم
که ماه چارده را غمزه از غزال بود.

خسروانی .


- ماه چو (چون ) شاخ گوزن ؛ کنایه از ماه باریک و خمیده است که ماه شب اول و شب دویم و شب سیم باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- ماه چهار (چار) هفته ؛ ماهی است که بعد از بیست وهشت روز از غایت کاهیدگی باریک شود. (آنندراج ) :
چون ماه چار هفته رسیدم به بوی عید
تا چارماهه روزه گشایم به شکرش .

خاقانی (از آنندراج ).


- || نابود و معدوم و ناچیز. (ناظم الاطباء).
- ماه خرگاهی (خرگهی ) ؛ ماهی را گویندکه در هاله باشد چه هاله را نیز خرگاه گویند. (برهان ). ماه هاله نشین ، چه خرگاه در جهانگیری به معنی هاله آمده . (آنندراج ). ماه هاله دار. (ناظم الاطباء) :
زدند آتش غیرت به ماه خرگاهی
ز سنبلی که ز اطراف یاسمن بستند.

شانی تکلو (از آنندراج ).


- ماه درست ؛ ماه وقتی که تمام روشن باشد. ماه تمام . بدر. پر ماه . گردماه . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) :
ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما
تافت زچرخ هفتمین در وطن خراب ما.

مولوی .


ماه درست پیش او قرص شکسته بسته ای
برشکرش نباتها چون مگسی است زحمتی .

مولوی .


- ماه در عقرب ؛ به وقت بودن ماه در اخیر برج عقرب ، کردن کار نیک ممنوع است . (غیاث ) (آنندراج ).هنگام بودن قمر در برج عقرب که آن را نحس پندارند واز اقدام به کارها خودداری کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
- ماه درفش ؛ ماهچه ٔ علم . چیزی به شکل ماه از فلزی که بر سر درفش کردندی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ماه منیر صورت ماه درفش تست
روز سپید سایه ٔ چتر بنفش تست .

فرخی .


و رجوع به ماهچه و ترکیبهای آن شود.
- ماه دو هفته ؛ بدر. ماه تمام . ماه چهارده شبه . پرماه .گردماه :
خیره گشت از خد او ماه دوهفته برفلک
طیره شد از قد او سرو سهی در بوستان .

یمینی .


آن ماه دوهفته در نقاب است
یا حوری دست در خضاب است .

سعدی .


و رجوع به ترکیب ماه چهارده شبه و ماه تمام شود.
- ماه ده و چار ؛ پرماه . گردماه . ماه شب چهارده . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) :
اختران را شب وصل است و نثار است و نثار
چون سوی چرخ عروسی است زماه ده و چار.

مولوی .


- ماه سی روزه ؛ به معنی ماه بسیار باریک و هلال یک شبه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- || کنایه از معشوق بیمار و ضعیف هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- ماه سی شبه ؛ به معنی ناچیز شده و محوگردیده و برطرف گشته باشد. (برهان ) (آنندراج ).
- ماه شب چهارده ، بدر . گرد ماه . ماه تمام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : موسی در وجود آمدی پسری چون ماه شب چهارده . (قصص الانبیاء ص 90). پسری بدیدند چون ماه شب چهارده . (قصص الانبیاء ص 91).
بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو.

سعدی .


- ماه شکسته ؛ بمعنی هلال ، و خلخال ولعل و ابرو از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (بهار عجم ) :
جام شراب مرهم دلهای خسته است
خورشید مومیایی ماه شکسته است .

صائب (از آنندراج ).


- ماه کامل ؛ ماه تمام . بدر. گرد ماه . پرماه .
- ماه مستنیر ؛ ماه که کسب نور می کند. ماه نور گیرنده :
رخسار آن نگار به گل بر ستم کند
و آن روی را نماز برد ماه مستنیر.

منجیک .


- ماه مصنوعی ؛ قمر مصنوعی . رجوع به «ماهواره » شود.
- ماه منیر ؛ ماه (قمر) تابنده (در حقیقت ماه مستنیر است ). (فرهنگ فارسی معین ) :
ماه منیر صورت ماه درفش تست
روز سپید سایه ٔ چتر بنفش تست .

فرخی .


پیشکار ضمیر و رای تواند
جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر.

سوزنی .


منظر ماه منیر بر سر سرو سهی
طرفه و نادر بود خاصه به مشکین کمند.

سوزنی .


- || نامی است از نامهای زنان .
- ماه نو کردن ؛ کنایه از ماه نو دیدن . (آنندراج ) :
می زند سی روزه شامش خنده ها بر صبح عید
ماه را هرکس به روی دلربایی نو کند.

مخلص کاشی (از آنندراج ).


- ماه هفت و هشت ؛ ماه شب پانزدهم . (فرهنگ نوادرلغات کلیات شمس چ فروزانفر) :
برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردرید
همچو ماه هفت و هشت و آفتاب روز عید.

مولوی .


- ماه یکشبه ؛ همان ماه شکسته که گذشت . (آنندراج ). هلال . ماه نو. و رجوع به ترکیب ماه نو و ماه شکسته شود.
- ماه یمانی ؛ یعنی روی سرور کاینات صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (فرهنگ رشیدی ). اشاره بر رخسار منور سرور کاینات (ص ). (برهان ) (از ناظم الاطباء). چهره ٔ حضرت محمد (ص ) :
شب به سر ماه یمانی در آر
سر چو مه از برد یمانی برآر ۞ .

نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 26).


- مثل ماه شب چهارده ؛ چهره ٔ بسیار زیباو درخشان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل ماه نو ؛ انگشت نما. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لاغر و نزار و ضعیف و باریک .
- امثال :
از ماه تا به ماهی ؛ تمام دنیا . نظیر: از ثری به ثریا. (امثال و حکم ج 1 ص 148).
از ماه نمام تر؛ نظیر: از مشک غمازتر. (امثال و حکم ج 1 ص 148).
به ماه می گوید تو درنیا که من درآیم ؛ تعبیری است که عامیان از کمال زیبائی کسی کنند. (امثال و حکم ج 1 ص 463).
ماه از طشت آب جستن ؛ راه غیرمتعارف پیمودن . از حقیقت به مجاز روی آوردن به عمدیا به جهل :
از حقیقت روی ، صائب در مجاز آورده ایم
ماه را دایم ز طشت آب می جوییم ما.

صائب (از آنندراج ).


ماه از کدام طرف درآمده ؛ یعنی آمدن شما به دیدار من پس از غیبتی طویل جای بسی شگفتی است . اظهار محبت کنونی او بعد از زمانی دراز که ابراز بی مهری می کرد درخور استغراب است . نظیر: آفتاب از کدام طرف درآمده . (امثال و حکم ج 3 ص 1349 و ج 1 ص 36).
ماه و ستاره پریدن از پیش چشم ؛ کنایه از سیاه شدن پیش چشم و گیج شدن است براثر خوردن ضربه و اصابت سر به چیزی ؛ چنان یارو توی گوش من زد که جلوی چشمم ماه و ستاره پرید. در حقیقت نیز در چنین مواقع اشکالی شبیه ماه و ستاره به رنگهای مختلف از جلو چشم انسان رد می شوند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
ماه و کتان . رجوع به ماهتاب وکتان ذیل ترکیبهای ماهتاب شود.
ماه همیشه زیر ابر نماند ؛ حقیقت هرچند دیر، آشکار شود. (امثال و حکم ج 3 ص 1395).
مثل ماه ؛ چهره ٔ بسیار نیکو. (امثال و حکم ج 3 ص 1485). دارای چهره ٔ سخت زیبا. عظیم جمیل . نهایت شکیل و قشنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مثل ماه سپر ؛ صورتی بی معنی . (امثال و حکم ج 3 ص 1485) :
با رای تو چو «ماه سپر» ماه آسمان
با بأس تو چو شیر علم شیر مرغزار.

رشید وطواط.


|| (اِ) هر ستاره ای که بدور یکی از سیارات بگردد. قمر. (فرهنگ فارسی معین ). || هلال . ماه یکشبه :
ای ماه چو ابروان یاری گویی
یا نی چو کمان شهریاری گویی
لعلی زده از زر عیاری گوئی
در گوش سپهر گوشواری گویی .

امیرمعزی .


- ماه علم ؛ هلال مانندی که بر سر درفش نصب کنند. ماه درفش . و رجوع به ترکیب ماه درفش و ماهچه و ترکیبهای آن شود.
- ماه گریبان ؛ قواره ٔ جیب و از تسمیه ٔ حال به محل آنچه دیده شود ازنحر در گریبان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در غم ماه گریبانت مرا
هر شبی دامن پر از پروین مکن .

انوری (یادداشت ایضاً).


- ماه منجوق چتر ؛ قبه زرینه را گویند که بر سر چتر نصب کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
|| کنایه از معشوق هم هست . (برهان ). معشوق و معشوقه . (ناظم الاطباء). معشوقه ٔ نیکو روی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که رویی چون ماه درخشان و دل انگیز دارد :
سیاه چشما ماها من این ندانستم
که ماه چارده را غمزه از غزال بود.

خسروانی .


نگاری سمن بوی و ماهی سمن بر
لبش جای جان و رخش جای آذر.

منطقی رازی .


نگه کرد خندان لب اردشیر
جوان بر دل ماه شد جای گیر.

فردوسی .


زکشتن رهانم مر این ماه را
مگر زین پشیمان کنم شاه را.

فردوسی .


سپهبد شگفتی بماند اندر او
بدو گفت کای ماه پیکارجو.

فردوسی .


نشستند بر گاه بر، ماه و شاه
چه نیکو بود گاه را شاه وماه .

عنصری .


بفرمود تا آسنستان ۞ پگاه
بیامد به نزدیک رخشنده ماه .

عنصری .


کنون کاین ماه را ایزد به من داد
نخواهم کو بود در ماه آباد.

(ویس و رامین ).


همی تا باز بینم روی آن ماه
نگهدارش ز چشم و دست بدخواه .

(ویس و رامین ).


می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را.

(منسوب به خیام ).


آن سرو که نیستش کسی همسر
و آن ماه که نیستش کسی همتا.

مسعودسعد.


بر یاد تو بی تو این جهان گذران
بگذاشتم ای ماه و تو از بی خبران .

رشیدی سمرقندی .


یاری به رخ چون ارغوان حوری به تن چون پرنیان
سروی به لب چون ناردان ماهی به قد چون نارون .

امیرمعزی .


گفتم مرا سه بوسه ده ای ماه دلستان
گفتا که ماه بوسه که را داد در جهان .

امیرمعزی .


ایا ماه گل چهر دلخواه من
دراز از توشد عمر کوتاه من .

عیوقی .


منم شاه گردنکشان جهان
تو شاه ظریفانی و ماه من .

عیوقی .


ز ماه روزه به ماه من اندر آمد تاب
برفتش آتش رخسار تابناک به آب .

مختاری (از آنندراج ).


چو سرو و ماه خرامان به نزد من باز آی
که ماه و سرو منی مشک زلف و سیم بدن .

سوزنی .


بر وعده مرا هر شب در بند روا داری
ای ماه چنین آخر تا چند روا داری .

فتوحی مروزی .


سوی ملک مداین رفت پویان
گرامی ماه را یک ماه جویان .

نظامی .


به پیغامی قناعت کرد از آن ماه
به بادی دل نهاد از خاک آن راه .

نظامی .


گر نباشد هر دو عالم گو مباش
تو بسی ای ماه و مه یکتا خوش است .

عطار.


ببریدم از ماهی چنان با ناله و آهی چنان
و آنگاه من راهی چنان شبهای دیجور آمدم .

اوحدی


مست آمدم امشب که سر راه بگیرم
یک بوسه به زور از لب آن ماه بگیرم .

اوحدی .


ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالی است
حال هجران ، تو چه دانی که چه مشکل حالی است .

حافظ.


ماهم که رخش روشنی خور بگرفت .
گرد خط او چشمه ٔ کوثر بگرفت .

حافظ.


ماهی که قدش به سرو می ماند راست
آیینه به دست و روی خود می آراست .

حافظ.


آه و فریاد که از چشم حسود مه و چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد.

حافظ.


- ماه خانگی ؛ از اسمای محبوب . (آنندراج ). زنی زیبا که در خانه دارند. زن محبوب :
ز ماه خانگی آن را که دیده روشن نیست
جلای دیده ز گلگشت ماهتاب خوش است .

صائب (از آنندراج ).


- ماه خرگاهی ؛ کنایه از شاهد مهوش هم هست . (برهان ) (از ناظم الاطباء). کنایه از معشوق است . (آنندراج ). معشوقی که شایسته ٔ سراپرده شاهان است . زیباروی سراپرده نشین :
زین حکایت چو یافت آگاهی
کس فرستاد ماه خرگاهی .

نظامی .


- ماه قصب پوش ؛ کتان پوش ؛ کنایه است از شاهد کتان پوش ، چه قصب ، جامه ٔ کتان باریک را می گویند. (برهان ) (آنندراج ). ماه قصب دوخته و شاهد و معشوق کتان پوشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- ماه قصب دوخته ؛ بمعنی ماه قصب پوش است که کنایه از شاهد کتان پوش است . (برهان ) (آنندراج ).
- ماه کاشغر ؛کنایه از خوبان و ماه وشان ترک هم هست . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به همین ماده شود.
- ماه کامل ؛ کنایه از چهره ٔ زیبا و درخشان :
کی باشد آن زمانی کان ابر را برانی
گویی بیا و رخ را بر ماه کاملم نه .

مولوی .


- ماه کنعان ؛ زیباروی کنعان که مراد حضرت یوسف است . رجوع به همین کلمه (اِخ ) شود.
- ماه کنعانی ؛ زیبا روی منسوب به کنعان . محبوبی که از دیار کنعان باشد. محبوبی که چون یوسف زیبا و ماهرو باشد :
ماه کنعانی ۞ من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را.

حافظ.


|| کنایه از روی زیبا و درخشان . چهره ٔ پر نور و تابان :
به گرد ماه بر، از غالیه حصار که کرد
به روی روز بر، از تیره شب نگار که کرد.

عنصری .


ز بادام بر ماه ، مرجان خرد
گهی ریخت گاهی به فندق سترد.

اسدی .


همی گفت وز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گرد ماه .

اسدی .


زلف نگار گفت که از قیر چنبرم
شب صورت و شبه صفت و مشک پیکرم
یا در میان ماه بود سال و مه تنم
یا بر کران روز بود روز و شب سرم .

کمالی .


بر دانه ٔ لعل است ترا نقطه ٔ عنبر
بر گوشه ٔ ماه است ترا خوشه ٔ سنبل .

عبدالواسع جبلی .


زلف تو چو زاغی است در آویخته هموار
از ماه به منقارو زخورشید به چنگل .

عبدالواسع جبلی .


آن معنبر خط مشکین تو پیرامن ماه
کرد پر خون جگر سوخته ٔ مشک سیاه .

شرف الدین شفروه .


تاکشد او خط مشکین گرد ماه
دل قلم بر صفحه ٔ جان می کشد.

ظهیر فاریابی .


ز ماهش صد قصب را رخنه یابی
چو ماهش رخنه ای بر رخ نیابی .

نظامی (خسرو و شیرین ص 51).


گرد ماه از مشک تا خرمن زدی
آفتابت خوشه چینی دیگر است .

امامی هروی .


|| کماج و فلکه و بادریسه ٔ خیمه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خیمه ٔ عمر او هزار طناب
ماه خیمه ش برابر مهتاب .

سنائی (یادداشت ایضاً).


|| ماهچه . ماهچه ٔ درفش . ماهچه ٔ رایت :
شد اندر زمان روح چرخ بنفش
پر از مه زبس ماه روی درفش .

(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 247).


چو برزد سر از که درفش بنفش
مه نو شدش ماه روی درفش .

(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 110).


و رجوع به ماهچه شود.
|| لحنی از سی لحن باربد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز لحن ماه چون گوهر فشاندی
زبانش ماه و هم اختر فشاندی .

نظامی (یادداشت ایضاً).


|| ترجمه ٔ شهر هم هست و آن از دیدن هلالی تا دیدن هلال دیگر است که یک حصه از دوازده حصه ٔ سال باشد و آن گاهی سی روز و گاهی بیست ونه روز می باشد. (برهان ). مدت عدد ایام از رؤیت هلال تا رؤیت هلال دیگر که آن را ماه قمری گویند و مدت ماندن آفتاب در هر برج که آن را ماه شمسی گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). یک قسمت از دوازده قسمت سال که شهر نیز گویند و از دیدن هلالی تا دیدن هلال دیگر. (ناظم الاطباء). مدتی معادل یک دوازدهم سال (تقریباً). شهر : و گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی را به اسیری بیاوردی . (ترجمه تفسیر طبری ).
تا پنج ماه یاد نکرد ایچ گونه زو
از روی زیرکی و خرد همچنین سزید.

بشار مرغزی .


بپوشیده لباس فرودینی
بیفکنده لباس ماه آذر.

دقیقی .


چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
وز مطرف کبود ردا کرده و ازار.

کسایی .


سر آمد کنون قصه ٔ یزدگرد
به ماه سپندارمذ روز اِرد.

فردوسی .


گفتا زمانه خاضع او باد روز و شب
گفتم خدای ناصر او باد سال و ماه .

فرخی .


من ز درگاه توای شاه مهی بودم دور
مرمرا باری یک سال نمود آن یک ماه .

فرخی .


ماه فروردین به گل چم ماه دی بر بادرنگ
مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه .

منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


بوستان پر سیاه پوشان گشت
تا بر او گشت ماه دی سلطان .

قطران .


مرمرا هست اسد طالع و از مادر خویش
روز آدینه به ماه رمضان زادم من .

لامعی .


می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ به غره آید از غره به سلخ .

(منسوب به خیام ).


آذر ماه ، به زبان پهلوی آذر آتش بود و هوا در این ماه سرد گشته باشد و به آتش حاجت بود. (نوروزنامه ).
ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد.

امیرمعزی .


گفتم ای جان برمن باشی روزی مهمان
گفت بسم اﷲ اگر خواهی باشم ماهی .

کافی همدانی .


ماه گردون ز خجالت چو به رویت نگرد
از نزاری چو سر موی شود هر سر ماه .

شرف الدین شفروه .


طوفان من گذشت که نه ماه ساختم
از آب دیده شربت و از خون دل کباب
سهل است این سه ماه دگر نیز همچنین
تن در دهم بدانکه نه نانم بود نه آب .

ظهیر فاریابی .


از رشک آفتاب جمالت بر آسمان
هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست .

سعدی .


ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد.

حافظ.


- ماه روزه ؛ رمضان . ماه صیام :
زماه روزه به ماه من اندر آمد تاب
برفتش آتش رخسار تابناک به آب .

مختاری (از آنندراج ).


- ماه شمسی (خورشیدی ) ؛ یک قسمت از دوازده قسمت سال که هر قسمت مطابق با بودن آفتاب در برجی از بروج دوازده گانه است . (ناظم الاطباء). یک ماه از سال شمسی است . در قدیم تعداد روزهای ماههای شمسی چنین بوده است . ماه اول و دوم و چهارم و پنجم و ششم 31 روز و ماه سوم 32 روز و ماههای هفتم و هشتم و یازدهم و دوازدهم سی روز و ماه نهم و دهم 29 روز است که در نصاب الصبیان چنین آمده است :
1 2 3 4 5 6
لا و لا، لب ، لا و لا لا شش مه است
31 31 32 31 31 31
7 8 9 10 11 12
لل کط وکط لل شهور کوته است .
30 30 29 29 30 30
از سال 1304 هَ .ش . برطبق تصویب مجلس شورای ملی روزهای ماههای شمسی بدین طریق محاسبه گردید: شش ماه اول را هریک 31 روز و 5 ماه بعد را هریک 30 روز و ماه آخر (اسفند)را 29 روز و هر 4 سال یکبار ماه آخر را 30 روز حساب کنند. ماههای سال شمسی - که مطابق برجهای دوازده گانه است - از این قرارند:
ماه فروردین برابر با برج حمل
" اردیبهشت " " ثور
" خرداد " " جوزا
" تیر " " سرطان
" مرداد " " اسد
" شهریور " " سنبله
" مهر " " میزان
" آبان " " عقرب
" آذر " " قوس
" دی " " جدی
" بهمن " " دلو
" اسفند " " حوت
اسامی این ماهها در نصاب الصبیان بدین ترتیب آمده :
ز فروردین چو بگذشتی مه اردیبهشت آید
بمان خرداد و تیر آنگاه ۞ مردادت همی آید ۞
پس از شهریور و مهر و آبان و آذر و دی دان
که بر بهمن جز اسفندارمذ ماهی نیفزاید.
و نامهای بروج دوازده گانه در نصاب الصبیان چنین آمده است :
برجها دیدم که از مشرق برآوردند سر
جمله در تسبیح و در تهلیل حی لایموت
چون حمل ، ثور است و جوزا باز سرطان و اسد
سنبله میزان و عقرب ، قوس و جدی و دلو و حوت .
- پا به ماه بودن ؛ ماه بار نهادن زن آبستن ، رسیده بودن . در ماهی بودن زن آبستن که در آن ماه زاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ماه صیام ؛ ماه روزه . رمضان :
ز فردوس اعلا و دارالسلام
به دنیا خرامیده ماه صیام .

سوزنی .


- ماه قمری ؛ مدت زمانی است که از رؤیت هلال ماه آغاز و به رؤیت هلال در دفعه ٔ بعد ختم می گردد. روزهای ماههای قمری متغیر است و هر ماه 29 روز یا 30 روز دارد. ماههای قمری از این قرار است : محرم ، صفر، ربیعالاول ، ربیعالثانی ، جمادی الاولی ، جمادی الثانیه ، رجب ، شعبان ، رمضان ، شوال ، ذی االقعده ، ذی الحجه . این اسامی در نصاب الصبیان چنین آمده :
ز محرم چو گذشتی چه بود ماه صفر
دو ربیع و دو جمادی ز پی یکدیگر
رجب است ، از پی شعبان رمضان و شوال
پس به ذی قعده و ذی حجه بکن نیک نظر.
- ماه نو ؛ ماهی (شهری ) که به نوی در آن در آمده ایم . ماهی که تازه می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || ماه آینده ، شهر قادم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- || نام ماه اول از سال ملکی . (برهان ) (ناظم الاطباء).
- ماههای رومی (یهودی ) ؛ ابتدای سال از فصل خزان است و ماهها به این ترتیب قرار دارند: ایلول ، تشرین اول ، تشرین آخر،(پاییز)، کانون اول ، کانون آخر، شباط (زمستان )، آذار، نیسان ، ایار (بهار)، حزیران ، تموز، آب (تابستان ) (از فرهنگ فارسی معین ). ابونصر فراهی اسامی آنها را در دو بیت زیر آورده :
دوتشرین و دو کانون و پس آنگه
شباط و آذر و نیسان ایار است
حزیران و تموز و آب و ایلول
نگه دارش که از من یادگار است .
- ماههای عربی ؛ ماههایی که در اسلام معمول عرب بوده است . ماه قمری . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ترکیب ماه قمری شود.
- || ماههای عرب در دوره ٔ جاهلیت از این قرار بوده است . (این ماهها نیز قمری بوده اند): مؤتمر، ناجر، خوان ، وبصان ،حنین ، ربی ، اصم ، عاذل ، ناتق ، وعل ، ورنه ، برک . (التفهیم ص 229). و رجوع به التفهیم شود.
- ماههای فرنگی ؛ ماههایی که اروپاییان و آمریکاییان به کاربرند و آغاز سال ، ثلث دوم دی ماه است . اسامی این ماهها از این قرار است : ژانویه ، فوریه ، مارس ، آوریل ، مه ، ژوئن ، ژوئیه ، اوت ، سپتامبر، اکتبر، نوامبر، دسامبر ۞ .
|| گاهی ماه گویند و فصل خواهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
المنة ﷲ که این ماه خزان است
ماه شدن و آمدن راه رزان است .

منوچهری (یادداشت ایضاً).


|| نام روز دوازدهم از هر ماه شمسی . (برهان ) (ناظم الاطباء).نام روز دوازدهم بود از ماه شمسی فرسیه . (انجمن آرا) (آنندراج ). روز دوازدهم هرماه را بمناسبت تقدیس اسم ماه و فرشته ٔ نگهبان او بدین نام خوانده اند و بیرونی در فهرست روزهای ایرانی این روز را «ماه » و در سغدی «ماخ » و در خوارزمی «ماه » یاد کرده ، زرتشتیان نیزاین روز را ماه خوانند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
می خور کت باد نوش برسمن و پیلگوش
روز رش و رام و جوش روز خور و ماه و باد ۞ .

منوچهری (دیوان چ 1 ص 18 چ دبیرسیاقی ).


ماه روز ای به روی خوب چو ماه
باده ٔ لعل مشکبوی بخواه
گشت روشن چو ماه بزم که گشت
نام این روز ماه و روی تو ماه .

مسعودسعد.


|| فاصله ای از زمان که واقع باشد در مابین تاریخی از شهر تاهمان تاریخ از شهر آینده . (ناظم الاطباء) :
به یک ماه بالا گرفت آن نهال
فزون زانکه دیگر درختان به سال .

عنصری .


پس اطبا دست به معالجت او برگشادند چنانکه خواجه ابوعلی می فرمود،یک ماه را به صلاح آمد و صحت یافت . (چهارمقاله ). || (اِخ ) نامی از نامهای ایرانی ، زوطی بن ماه نام جد امام ابوحنیفه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
ماه . (اِ) به زبان پهلوی شهرو مملکت را گویند که عربان مدینه خوانند. گویند حذیفه بعد از فتح همدان به نهاوند آمد و چون نهاوند کوچک بود و گن...
ماه .(ع اِ) آب . ماء ۞ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و نسبت بدان را ماهی ّ گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماء شود. || رجل ما...
ماه . (اِخ ) نواحیی را که ما امروز همدان و کرمانشاه و دینور و نهاوند و پیشکوه گوییم در قدیم کشور ماه می نامیدند و در ویس و رامین این لفظ اس...
ماه . (اِخ ) نام فرشته ای است که موکل است بر جرم قمر یعنی قرص ماه و تدبیر و مصالح روز ماه که روز دوازدهم بود از ماه شمسی به او تعلق ...
در آسمان است . اگه کور نباشی میبینی
ماه از ویکی‌واژه پرش به ناوبری پرش به جستجو فارسی ریشه شناسی ماه شب چهاردهم، پرماه از پارسی میانه 𐭡𐭩𐭥𐭧 (māh) از پارسی باستان: (māha)𐎶𐎠𐏃 از پیش-...
ماه ماه . (ق مرکب ) ماه بماه . هر ماه و ماهیانه . (ناظم الاطباء).
ماه به ماه . [ ب ِ ] (ق مرکب ) از این ماه به آن ماه . (ناظم الاطباء). هر ماه . همه ماهه . ازاین ماه تا ماه دیگر. || ماه بسیار. (ناظم ال...
ماه خد. [ خ َدد ] (ص مرکب ) ماه چهر. ماه چهره . ماهرو. ماهرخ . ماه رخسار. ماه طلعت . ماه سیما. ماه منظر : جوانی دید سروقد، ماه خد، گلعذار، آفتاب رخ...
ماه آب .[ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی آبان ماه است که ماه دوم خزان باشد، و آن بودن آفتاب است در برج عقرب و در این ماه باد...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
شوکا
۱۳۹۱/۰۶/۲۱ Iran
0
0

کلمه ماه که اصل واژه مانگه بوده است در اصل به معنی الهه نگهدارنده قرص ماه و الهه نگهدارنده چارپایان بوده است که در گذر زمان معنی آن از الهه و رب النوع نگهدارنده قرص ماه به خود قرص ماه تغییر یافته است


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.