اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ماهی

نویسه گردانی: MAHY
ماهی . (ع ص ) ریزنده ٔ آب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
ماهی فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه شغل وی فروختن ماهی باشد. (ناظم الاطباء). سَمّاک . (دهار) : این موضع دریا و رود نیست و نه دکان صیاد و م...
ماهی تابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی مسین یا جز آن با دسته که ماهی و جز آن را در آن سرخ کنند. ماهی سرخ کن .ماهی تاوه . ماهی توه . (یاددا...
ماهی تاوه . [ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) تاوه ٔ پهنی که در آن ماهی برشته کنند. (ناظم الاطباء). ماهی تابه . رجوع به ماهی تابه و ماهی توه شود.
ماهی شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) ۞ آنکه ماهی ها را شناسد. دانشمندی که درباره ٔ ماهیها و انواع آن مطالعه می کند. (از لاروس ).
کچه ماهی . [ ک َ چ ِ ] (اِ مرکب ) اسم دیلمی دلفین است . کجه ماهی . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
حوض ماهی . [ ح َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حوض آب و آن برج حوت است . (برهان ) : عریان بحوض ماهی سوی بره روان شدهمچون بره برآمد پوش...
کوسه ماهی . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به کوسه شود.
ماهی آباد. (اِخ ) (مه آباد) دهی از بخش مرکزی میانه ٔ شهرستان میانه است و 611 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خان ماهی . [ ن ِ ] (اِخ ) برج حوت : تا که آن سلطان به خان ماهی آید میهمان خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند.خاقانی .
سنگ ماهی . [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به عربی حجرالحوت را گویند و آنرا در سر ماهی یابند و آن سفید و سخت می باشد خوردن آن سنگ گرده...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۱ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.