اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مجرح

نویسه گردانی: MJRḤ
مجرح . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ) شهادت ردکرده شده . (فرهنگ نظام ). || بسیار زخمی کرده شده . (فرهنگ نظام ). || (اِ) قسمی از نقش بریدگی بر کنار پارچه . (فرهنگ نظام ) :
التفات ار به مجرح نکند دارایی
پادشاهی است چو دارا ز گدا دارد عار.

نظام قاری (دیوان البسه ص 14).


نبود شرب مجرح که بود زیرافکن
زمانه طرح نهالی نه این زمان انداخت .

نظام قاری (دیوان البسه ص 42).


مجرح بدش اختجی با دوال
که همراه گردد به وقت رحال .

نظام قاری (دیوان البسه ص 85).


نیست جز دال مجرح به ضمیرم نقشی
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم .

نظام قاری (دیوان البسه ص 93).


بر نهالی ّ مجرح ۞ دوش غلطان بوده ام
تا سحر با جامه خواب افتان و خیزان بوده ام .

نظامی قاری (دیوان البسه ص 97).


در خوابگاهی او را زیربالا افکن مجرح دال سرخ بیرون کشیدند. (نظام قاری ، دیوان البسه ص 141).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مجرح . [ م ُ ج َرْ رِ ] (ع ص ) خسته کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که به شدت و سختی مجروح می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد...
مجرة. [ م َ ج َرْ رَ ] (ع اِ) رجوع به مجره شود.
مجرة. [ م َ رَ ] (ع ص ) گوسپند لاغر. (منتهی الارب ). گوسپند لاغر و نیز گوسپندی که بواسطه ٔ بارداری شکم وی کلان گشته ولاغر گردد و نتواند برخیز...
مجره . [ م َ ج َرْ رَ ] ۞ (ع اِ) راه کهکشان . (دهار). آسمان دره و راه کهکشان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). کهکشان و آن خط ...
مجره . [ م ُ ج َرْ رِه ْ ] (ع ص ) آشکارکننده کاری را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آشکارکننده و ظاهرکننده . (ناظم الاطباء).
مجره . [ م َ ج َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خان اندبیل است که در بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع است و 545 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.