مجره . [ م َ ج َرْ رَ ]
۞ (ع اِ) راه کهکشان . (دهار). آسمان دره و راه کهکشان . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). کهکشان و آن خط سفیدی است که به شب در آسمان دیده می شود.(غیاث ). ام السماء. شرج السماء. کاهکشان . راه مکه . راه حاجیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجره را پارسیان راه کاهکشان خوانند و هندوان راه بهشت ، و او جمله شدن بسیار ستارگان است از جنس ستارگان ابری ، و این جمله به تقریب بر دایره ای بزرگ است که بر دو برج جوزا و قوس همی گذرد، هر چند که جایی تنک [ ت ُ ن ُ ] شود و جایی ستبر، و جایی باریک و جایی پهن . و گه گاه دو تو شود و افزون ، و ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده ، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانکه خرمن و گیسو و دنبال اندر هوابرابر ایشان پدید آید. (التفهیم ص
115)
: فلک به گردن خورشید برشود تسبیح
مجره رشته ٔ تسبیح و مهره هفت اورنگ .
منشوری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تا مجره ز بلندی نکند قصد نشیب
تا ثریا به زیارت نشود سوی ثری .
فرخی .
مجره چون ضیا که اندر اوفتد
ز روزن و نجوم او هبای او.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 74).
فلک چون بیابان و مه چون مسافر
منازل منازل مجره طریقا.
منوچهری (ایضاً ص 5).
یکی پله است این منبر مجره
زده گردش نقط از آب روین .
منوچهری (ایضاً ص 57).
مجره بسان لبالب خلیجی
روان گشته از شیر در بحر اخضر.
ناصرخسرو.
مجره مهره ٔ پشت و ثوابت خرده ٔ اعضا
به پهلوی چپت بنگر شب مهتاب در دوران .
ناصرخسرو.
مانند آفتاب همی رفت و بر زمین
همچون مجره پیدا از پنجه اش اثر.
مسعودسعد.
طوق است نعل اسبت در گردن مجره
تاج است خاک پایت بر تارک ثریا.
امیرمعزی .
جویبار مجره را سرطان
زیر پی در کشیده بود و خرام .
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 316).
اسب فلک جواد عنان تو شد چنانک
ماه و مجره اسب ترا نعل و مقود است .
انوری (دیوان ایضاً ص 56).
تیغ فلک ز تیغ تو اندر نیام باد
تا بر فلک مجره چو تیغ مهند است .
انوری (دیوان ایضاً ص 56).
آسمان و مجره و خورشید
تخت و تیغ تو و نگین تو باد.
انوری (دیوان ایضاً ص 116).
بر جویبار عمر تو نشو نهال عز
تاباغ چرخ را ز مجره است جویبار.
انوری (دیوان ایضاً ص 181).
در بره مریخ گرز گاو افریدن به دست
و ز مجره شب درفش کاویان انگیخته .
خاقانی .
کواکب بر بساط مجره کاه بگستردند و صبح جامه چاک کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
194).
مجره که کشان پیش یراقش
درخت خوشه جوجو ز اشتیاقش .
نظامی .
از فلک و راه مجره اش مرنج
کاه کشی رابه یکی جو مسنج .
نظامی .
مجره بر فلک چون کاه بر راه
فلک در زیر او چون آب در کاه .
نظامی .
از رشک خوان من فلک ار طعمه ای نکرد
پس صورت مجره چرا شد مصورم .
عطار (دیوان چ تقی تقضلی ص 802).
چرخ بر خوانده قیامت نامه را
تا مجره بر دریده جامه را.
مولوی .
و رجوع به کهکشان شود.
-
مجره رنگ ؛ مانند مجره . همچون مجره
: سیاف ، مجره رنگ شمشیر
انداخته بر قِلاده ٔ شیر
۞ .
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 177).