اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مذموم

نویسه گردانی: MḎMWM
مذموم . [م َ ] (ع ص ) آنکه او را بد گفته باشند. (غیاث اللغات ). سرزنش شده . ذم شده . مذمت کرده شده : در دنیابدان مذموم باشد. (کلیله و دمنه ). و او [ یونس ] مذموم و نکوهیده بودی . (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 382).
آن مکن در عمل که در عزلت
خوار و مذموم و متهم باشی .

سعدی .


|| ناپسند. ناپسندیده . ناستوده . نکوهیده . ذمیم : ازهمه ٔ این ناحیت مردمان این لایه مذموم تر باشند. (حدود العالم ). مذموم طریقت را به تکلیف ... بر راه راست نتوان داشت . (کلیله و دمنه ). آنچه مذموم عقل و مکروه شرع و نقل است رد نمایند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ، از فرهنگ فارسی معین ). مذموم سیرتی مجهول صورتی دیوانه ساری پریشان کاری از حلیه خرد عاطل . (سندبادنامه ص 114). هنگام درشتی ملاطفت مذموم است . (گلستان سعدی ). زشت . بد. (غیاث اللغات ). || محقر. تحقیرشده . خوار. پست . فرومایه . ملامت پذیر. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی قبلی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
مزموم . [ م َ ] (ع ص ) شتر مهار در بینی کرده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مضموم . [ م َ ] (ع ص ) ضمیمه شده و افزوده شده . پیوسته شده و بهم جمع شده . (ناظم الاطباء) : و امروز که این تصنیف میکنم با این شغل است و...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.