مضموم
نویسه گردانی:
MḌMWM
مضموم . [ م َ ] (ع ص ) ضمیمه شده و افزوده شده . پیوسته شده و بهم جمع شده . (ناظم الاطباء) : و امروز که این تصنیف میکنم با این شغل است وبریدی بر این مضموم و از دوستان قدیم من است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275). و دیگر کتاب هندوان بدان مضموم گردد. (کلیله و دمنه ). || اسمی که دارای ضمه باشد. (ناظم الاطباء). || حرفی با پیش . حرفی با حرکت ضمه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
مذموم . [م َ ] (ع ص ) آنکه او را بد گفته باشند. (غیاث اللغات ). سرزنش شده . ذم شده . مذمت کرده شده : در دنیابدان مذموم باشد. (کلیله و دمنه )....
مزموم . [ م َ ] (ع ص ) شتر مهار در بینی کرده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).