اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مرج

نویسه گردانی: MRJ
مرج . [ م َ ] (اِ) مرز. (اوبهی ) (جهانگیری ). زمین . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). رجوع به معنی بعدی شود. || مرز. زمین کشت زار. (رشیدی ) (انجمن آرا). زمینی را گویند که کنارهای آن را بلند ساخته در درون آن چیزی بکارند. (برهان قاطع). چراگاه . مرغزار. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری ). معرب مَرغ است . مَرغ . چمن . (یادداشت مؤلف ). جائی که دواب در آن چرا کنند. (از اقرب الموارد) :
از برای این قدر ای خام ریش
آتش افکندی در این مرج حشیش .

مولوی .


تا به هم در مرجها بازی کنیم
ما در این دعوت امین و محسنیم .

مولوی .


گاو آبی گوهر از آب آورد
بنهد اندرمرج و گردش می چرد.

مولوی .


مرجی هست در آنجا مارهای فراوان در کنارهای مرج و رهگذرها. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 39). || پاشنه یا بند دست مردم . || وظیف ستور. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مرج . [ م َ ] (ع اِ) چراگاه . (منتهی الارب ). ج ، مروج . رجوع به مدخل قبل ، معنی دوم شود. || (مص ) به چرا گذاشتن ستور. (تاج المصادربیهقی ) (...
مرج . [ م َ رَ ] (ع ص ) شتران بر سر خود به چرا گذاشته . (منتهی الارب ). شترانی که بدون راعی و چراننده ای چرا کنند. (از متن اللغة) (از اقرب الم...
مرج . [ م ُ رِج ج ] (ع ص )مادیان نزدیک به زادن رسیده . (ناظم الاطباء). مرجیة. (متن اللغة). نعت است از ارجاج . رجوع به ارجاج شود.
مرج . [ م ُ جِن ْ ] (ع ص ) مرجی . نعت فاعلی است از ارجاء. رجوع به ارجاء شود.
مرج . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمنه بخش شهر بابک شهرستان یزد، در 49 هزارگزی شمال شرقی راه نجف آباد به فیض آباد و شهر بابک ، در من...
هرج و مرج . [ هََ ج ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در محلی گویند که جمعی ناموافق و بی اتفاق برخلاف هم کاری کنند و هر کرا آنچه از دست آید ک...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.