 
        
            مزفر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MZFR
    
							
    
								
        مزفر. [ م ُزَف ْ ف َ ] (ع  اِ) دم  برآوردن . مزفرة. (منتهی  الارب ).مُزفَر. (اقرب  الموارد). نفس  برآوردن . (ناظم  الاطباء).  ||  (ص ) صاحب  دم . صاحب  نفس . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). و رجوع  به  مُزفَر و مُزفَّرة شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن  رئیس الرؤسا. بعد از فرار فخرالدوله  از بغداد به  تقلد منصب  سرافراز گردید و چون  اندک  زمانی  به  مراسم  آن  امر ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن  سلیمان بن مظفر نبهانی . از پادشاهان  دولت  نبهانیة در بلاد عمان است . بعد از وفات  عراربن  فلاح  در سال  1024 هَ ....
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن  علی  که  بعدها به  امیر عصامی  شهرت  یافت . مردی  عاقل  و زیرک  بود و در دوران  عمران بن  شاهین  مؤسس  امارة بطیح...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن  محتاج  از خاندان  آل  محتاج . رجوع  به  ابوبکر محمدبن  مظفربن  محتاج  و آل  محتاج  وتعلیقات  چهارمقاله ٔ عروضی  تا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن  محمدبلخی  مکنی  به  ابوالجیش  متوفی  به  367 هَ . ق . از شاگردان  ابوسهل  اسماعیل بن  علی  نوبختی  و معلم  شیخ  مف...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن  ناصرالدین  محمدبن  قلاوون . وی  پس  از برادر خویش  ملک  کامل  در 747 هَ . ق . بسلطنت  مصر رسید و پس  از یکسال  سلط...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن  یاقوت  از جانب  مقتدر خلیفه  حاکم  اصفهان  بود. با مرداویج  زیاری  جنگ  کرد و مغلوب  شد. به  فارس  پیش پدر رفت . ی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابوالجیش  خراسانی . رجوع  به  همین  کلمه  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) امیر شرف الدین . از جمله ٔ پادشاهان  آل  مظفر بود. از همه  کهتر اما سرآمد میدان  روزگار شد. بغایت  پاکدامن  و نیکواعتقا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) برکیارق بن  ملکشاه . رجوع  به  برکیارق بن  ملکشاه  و اخبارالدولة سلجوقیه  شود.