اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مساس

نویسه گردانی: MSAS
مساس . [ ] (اِ) این کلمه در عبارت زیر از تاریخ مبارک غازانی آمده است اما معنی آن روشن نیست و شاید با توجه به لغت مساسجی که در همان کتاب آمده است به معنی پولی باشد که به ربا و مرابحه و تنزیل دهند : در این وقت که این معامله با صاحب دیوان بکردند و این آوازه برآمد که وجوه مساس می رسد تمامت آن معاملان شاد شدندو هر چه داشتند از نقد و جنس به مرابحه به ایشان دادند. (تاریخ غازانی ص 316). و رجوع به مساسجی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
مساس . [ م َ س ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است به معنی لمس کن و مس کن . (اقرب الموارد).- لامساس ؛ لمس مکن . مس مکن . و آن ازشواذ است .
مساس . [ م َس ْ سا ] (ع ص ) مبالغه است مصدر مس را. بسیار لمس کننده . (اقرب الموارد).
مساس . [ م ِ ] (ع مص ) مماسة. لمس کردن . (اقرب الموارد). سودن به دست . (غیاث ) (آنندراج ). یکدیگر را بسودن . (ترجمان القرآن جرجانی ) : قال فا...
مساس . [ ] (اِخ ) مکنی به ابوساسان . تابعی است . و رجوع به ابوساسان شود.
بی مساس . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مساس «عربی ») بی بنیاد و بی اساس . (ناظم الاطباء). رجوع به مساس شود.
مصاص . [ م ُ ] (ع اِ) خالص از هر چیزی . واحد و جمع در وی یکسان است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: هو مصاص قومه و هم مصاص الاقوام . (ن...
مصاص . [ م َص ْ صا ] (ع ص ) مکنده . (ناظم الاطباء).بسیار مکنده . || حجام . (اقرب الموارد).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.