مصاص
نویسه گردانی:
MṢAṢ
مصاص . [ م ُ ] (ع اِ) خالص از هر چیزی . واحد و جمع در وی یکسان است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: هو مصاص قومه و هم مصاص الاقوام . (ناظم الاطباء). خالص . (مهذب الاسماء). خالص هر چیزی ، و آن با ضاد به صورت مضاض نیز آید. (از نشوءاللغة ص 139). || راز. سر: مصاص الشی ٔ؛سر و منبت آن . گویند: فلان کریم المصاص . (از اقرب الموارد). || (ص ) گرامی نژاد و پاکیزه گوهر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پاک نسب . || رجل مصاص ؛ مرد سخت و شدید. (از اقرب الموارد). || مرد آکنده خلقت نرم اندام که شجاع نباشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) گیاهی است .(ناظم الاطباء). گیاهی است ، یا ثدای خشک است ، یا گیاهی است که چون در کاظمه روید قیصوم است و چون در دهناء روید مصاص است ، و به سبب لینت و نرمی با آن درز موزه و مشک دوزند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مصاص . [ م َص ْ صا ] (ع ص ) مکنده . (ناظم الاطباء).بسیار مکنده . || حجام . (اقرب الموارد).
مساس . [ م َ س ِ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل است به معنی لمس کن و مس کن . (اقرب الموارد).- لامساس ؛ لمس مکن . مس مکن . و آن ازشواذ است .
مساس . [ م َس ْ سا ] (ع ص ) مبالغه است مصدر مس را. بسیار لمس کننده . (اقرب الموارد).
مساس . [ ] (اِ) این کلمه در عبارت زیر از تاریخ مبارک غازانی آمده است اما معنی آن روشن نیست و شاید با توجه به لغت مساسجی که در همان ...
مساس . [ م ِ ] (ع مص ) مماسة. لمس کردن . (اقرب الموارد). سودن به دست . (غیاث ) (آنندراج ). یکدیگر را بسودن . (ترجمان القرآن جرجانی ) : قال فا...
مساس . [ ] (اِخ ) مکنی به ابوساسان . تابعی است . و رجوع به ابوساسان شود.
بی مساس . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مساس «عربی ») بی بنیاد و بی اساس . (ناظم الاطباء). رجوع به مساس شود.