مستغل . [ م ُ ت َغ َل ل ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان از استغلال .ملک و جایی که غله خیز باشد و غله در آن حاصل گردد. (ناظم الاطباء). آنچه از آن غله خیزد. جایی که غله دهد. ج ، مستغلات . (دهار)
: کاروانسرائی برآورده و دهی مستغل سبک خراج بر کاروانسرای و کاریز وقف کرده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
549). مردمان رعیت را با جنگ کردن چه کار باشد لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از آن من بسوختند. (تاریخ بیهقی ص
562).
جهان جای الفنج غله ٔ تو است
چه بیکار باشی در این مستغل .
ناصرخسرو.
درمیان آن کاغذی نهاده بود هر یکی را نام دیهی یا سرای یا مستغلی یا کنیزک یا اسب و استر و شتر نوشته . (مجمل التواریخ و القصص ). هر ماهی او را یکهزار و دویست دینار از این حظیره غله بحاصل آمده است و اندر شارستان مستغلها داشته است . (تاریخ بخارای نرشخی ص
64).
افزون ز صد هزار کس اند از تو یافته
باغ و سرای و ضیعت و املاک و مستغل .
سوزنی .
|| مطلق درآمد ملکی خواه از راه محصول زراعی و خواه از راه اجاره
: از بازرگانی شنیدم که بسی سراهاست در مصر که در او حجره هاست به رسم مستغل ، یعنی به کرا دادن . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص
90). و رجوع به استغلال شود.