مسک
نویسه گردانی:
MSK
مسک . [ م َ ] (ع مص ) چنگ درزدن به چیزی . (از منتهی الارب ). گرفتن چیزی را و آویختن و چنگ درزدن به آن . || جاسازی کردن برای آتش در زمین ، سپس آن را با خاکستر و پشکل پوشاندن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مسک با فتحه «م» و کسره «س» یا با تشدید و کسره «س» در زبان مازنی (تبری) به معنای چسبنده و ماسیدنی است. به صورت مسِّکا و مسِّکی نیز می آید.
مسک آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 25هزارگزی شمال کدکن و سر راه مالرو عمومی کدکن ....
مسک البر. [ م ِ کُل ْ ب َرر ] (ع اِ مرکب ) نام گیاهی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسک الجن . [ م ِ کُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) نام گیاهی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شامل شواصر و جعده ٔ صغیر است . (فهرست مخزن ...
مسک الحمل . [ م ِ کُل ْ ح َ م َ ] (اِخ ) نام خزانه ٔ ابی الحقیق است . (منتهی الارب ). مال ابوالحقیق را کنز می نامیدند و لقب مسک الحمل داده بود...
مسک الرمان . [ م ِ کُرْ رُم ْ ما ] (ع اِ مرکب ) نارمشک . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به نارمشک شود.
مسک القرود. [ م ِ کُل ْ ق ُ ] (ع اِ مرکب ) اشنه . (فهرست مخزن الادویه ).
مصک . [ م َ ص َک ک ] (ع ص ) شترمرغی که در رفتن بند پایهای آن به هم خورد. || مردی که زانوها و بندهای پای آن مضطرب و متزلزل باشد. (ناظم ...
مصک . [ م ِ ص َک ک ] (ع اِ) مغلاق و کلیدان . (ناظم الاطباء). || (ص ) قوی و توانا از مردم و جز آن . گویند: جمل مصک و حمار مصک ؛ ای قوی شدید....
مثک . [ م َ ] (اِ) به لغت سریانی دوایی است که آن را سوس گویند و اصل السوس بیخ آن است و به فارسی مهک خوانند. (برهان ). مأخوذ از سریانی ...