 
        
            مسک 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        MSK 
    
							
    
								
        مسک . [ م َ ] (ع  مص ) چنگ  درزدن  به  چیزی . (از منتهی  الارب ). گرفتن  چیزی  را و آویختن  و چنگ  درزدن  به  آن . ||  جاسازی  کردن  برای  آتش  در زمین ، سپس  آن را با خاکستر و پشکل  پوشاندن . (از اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        مسک با فتحه «م» و کسره «س» یا با تشدید و کسره «س» در زبان مازنی (تبری) به معنای چسبنده و ماسیدنی است. به صورت مسِّکا و مسِّکی نیز می آید.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  پائین رخ  بخش  کدکن  شهرستان  تربت حیدریه ، واقع در 25هزارگزی  شمال  کدکن  و سر راه  مالرو عمومی  کدکن ....
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک البر. [ م ِ کُل ْ ب َرر ] (ع  اِ مرکب ) نام  گیاهی  است . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک الجن . [ م ِ کُل ْ ج ِن ن  ] (ع  اِ مرکب ) نام  گیاهی  است . (از منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). شامل  شواصر و جعده ٔ صغیر است . (فهرست  مخزن  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک الحمل . [ م ِ کُل ْ ح َ م َ ] (اِخ ) نام  خزانه ٔ ابی الحقیق  است . (منتهی  الارب ). مال  ابوالحقیق  را کنز می نامیدند و لقب  مسک الحمل  داده  بود...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک الرمان . [ م ِ کُرْ رُم ْ ما ] (ع  اِ مرکب ) نارمشک . (فهرست  مخزن  الادویه ). رجوع  به  نارمشک  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مسک القرود. [ م ِ کُل ْ ق ُ ] (ع  اِ مرکب ) اشنه . (فهرست  مخزن  الادویه ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مصک . [ م َ ص َک ک  ] (ع  ص ) شترمرغی  که  در رفتن  بند پایهای  آن  به  هم خورد.  ||  مردی  که  زانوها و بندهای  پای  آن مضطرب  و متزلزل  باشد. (ناظم ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مصک . [ م ِ ص َک ک  ] (ع  اِ) مغلاق  و کلیدان . (ناظم الاطباء).  ||  (ص ) قوی  و توانا از مردم  و جز آن . گویند: جمل  مصک  و حمار مصک ؛ ای  قوی  شدید....
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        مثک . [ م َ ] (اِ) به  لغت  سریانی  دوایی  است  که  آن  را سوس گویند و اصل السوس  بیخ  آن  است  و به  فارسی  مهک  خوانند. (برهان ). مأخوذ از سریانی  ...