اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مشتی

نویسه گردانی: MŠTY
مشتی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ) ۞ مخفف و محرف «مَشهدی » است . در قدیم مردان جاافتاده را مشتی لقب می دادند و کسی که به زیارت مشهد رضا (ع ) مشرف می شد مایل بود که او را مشتی صدا کنند.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). مخفف مشهدی در تداول عامه آن که به زیارت مشهد رضا علیه السلام مشرف شده باشد. و این کلمه را چون تجلیلی در پیش اسم شخص آرند: مشهدی حسن و مشهدی حسین ، مانند: حاجی در حاجی حسن و حاجی حسین و مانند کربلائی در کربلائی حسن و کربلائی حسین ، و در مذکر و مؤنث هر دو آرند. آن که به زیارت قبر علی بن موسی الرضا به شهر مشهد توفیق یافته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || زنان طبقه ٔ سوم شوهر خود را مشتی می نامند: چند روز است که پای مشتی (یا مشتی ما) درد می کند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || به معنی آدم خوش لباس وبرازنده و خوش سر و وضع نیز هست . جوانان برازنده و شیک پوش طبقه ٔ سوم را مشتی می گفتند و در این صورت این کلمه پس از نام ایشان می آمد نه پیش از آن : اکبر مشتی . علی آقا مشتی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
- امثال :
مشتی های بی پول ، تخمه سیری سه پول . مرادف پُز عالی و جیب خالی .
|| هر چیز زیبا و جالب توجه و عالی را نیز مشتی گویند: کت مشتی . کفش مشتی . کلاه مشتی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || لوطی (نوعی از فتیان یا شوالیه در طبقه ٔ عوام الناس ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشتی گری شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
مشتی . [ م ِ ] ۞(اِ) نوعی از حریر خام باشد که آن را به غایت نازک ولطیف ببافند. (جهانگیری ). نوعی از جامه ٔ لطیف و حریر نازک باشد. (برهان )....
مشتی . [ م َ تا ] (ع اِ) خانه ٔ زمستانی ، مقابل مصیف و مربع. موضعی که زمستان آنجا گذارند. قشلاق . گرمسیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مشتی گری . [ م َ گ َ ] (حامص مرکب ) مخفف مشهدی گری . لوطی گری . عمل نمودن غنای خود به دیگران با پوشیدن جامه های باب وقت و یا بخشیدن یا خرج...
جوجه مشتی . [ جو ج َ / ج ِ م َ ] (اِ مرکب ) مشتی که هنوز سخت جوان است .. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
داش مشتی . [ م َ ] (اِ مرکب ) (مخفف داداش مشهدی ) در تداول عامه دسته ای از مردم باشند با صفاتی خاص چون : حمیت ، شجاعت ، زورگویی ، تفوق طلبی ،...
مشطی . [ م ُ طی ی ] (ع ص نسبی ) شانه گر و شانه فروش . ج ، مشطیون . (مهذب الاسماء).
مشطی . [ م ُ ] (ع اِ) در فارسنامه به معنی نوعی از جامه آمده است : و از آن ناحیت [ فهرج ] ابریشم خیزد از آنچ درخت توت بسیار باشد و جامه ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.