مصع
نویسه گردانی:
MṢʽ
مصع. [ م َ ] (ع مص ) درخشیدن برق و جز آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بچه انداختن زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انداختن بچه از شکم . (تاج المصادر بیهقی ). انداختن زن بچه را. (آنندراج ). || پیخال انداختن مرغ . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || بر پاشنه ٔ خود ریدن از ترس و بیم و یا از شتابزدگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || شاشیدن . (ناظم الاطباء). کمیز انداختن . (منتهی الارب ). || دم جنبانیدن و سخت دویدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جنبانیدن ستور دم خود را و زدن با آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنبانیدن ستور دنبال را. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). جنبانیدن ستور دنب را. (دهار). || نیک شتافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). شتاب گذشتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || با آب اندک تر کردن حوض را. || رفتن در زمین .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رفتن اسب . || به شمشیر یا به تازیانه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زدن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی ). || اندک زدن یعنی دو ضربت یا چهار ضربت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اندک زدن و سه چهار ضربه بیش نزدن . || رفتن دل کسی از ترس و یا از شتابزدگی . (ناظم الاطباء). || دل رفته و بیدل شدن از بیم یا از شتابزدگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || با آب سرد زدن پستان ماده شتررا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رفتن شیر شتران . (منتهی الارب ). رفتن شیر از پستان ماده شتر و برگشتن آن . || رفتن و سپری شدن سرماو هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
مصع. [ م َ ص ِ / م َ ] (ع ص ) مرد به سختی شمشیرزن . (ناظم الاطباء). مرد شمشیرزن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد استواراندام توانا. (منتهی ...
مصع. [ م ُ ص َ ] (ع اِ) ج ِ مُصَعة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
مصع.[ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مُصْعة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مصعة و مُصَع شود.
مثع. [ م َ ] (ع مص )به رفتار زشت رفتن زن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) رفتاری است زشت مر زنان را. (منت...
مسع. [ م ِ ] (ع اِ) باد شمال . (منتهی الارب ). نام باد شمال . (از اقرب الموارد).
مسا. [ م َ ] (ع اِ) مساء. شبانگاه . شبانگاهان . شب . غروب . رجوع به مساء در ردیف خود شود : شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک روزم همه شب اس...
مساء. [ م َ ] (ع مص ) مصدر میمی است فعل ساء را. (اقرب الموارد). مساءة. سَوء. رجوع به سوء و مساءة شود.
مساء. [ م َ ] (ع اِ) شبانگاه ، خلاف صباح . (منتهی الارب ). وقت شام . (غیاث ) (آنندراج ). خلاف صباح ، و آن را مابین ظهر تا مغرب دانسته اند، لذا...
صباح و مسا. [ ص َ ح ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ، ق مرکب ) بامداد و شبانگاه . صبح و عصر : هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت که هر صباح و مساشمع...
تخت تپه (به انگلیسی مسا: mesa از ریشه ای پرتغالی و اسپانیائی به معنای میز) در زمینشناسی به تپهها یا کوههای وسیع و تکافتاده که دامنههای پرشیب دارن...